به گمان من هر آدمي را كله شقي هايش مي سازد. يعني به اعتبار مقداركله شقي اش آدم است . البته منظورم خودخواهي هايش نيست . حساب خودخواهي از غرور به كلي جداست و كله شقي جزيي از غرور است ، جزء مشاهده شدني غرور است .آدم خودخواه ، آدم درمانده ي مفلوك توسري خور بدبخت سيه روزي ست كه تن به هر جور نوكري مي دهد به اين دليل كه فقط خودش را مي خواهد و .....
من آدم هاي واقعا تنومندي را ديده ام كه تا شده ، خم شده ، فروافتاده ، سربه زير ، له شده با موهاي فلفل نمكي و چشم هاي پر از مكر و حيله ، به شكلي جلوي رييس شان ايستاده اند كه انگار آمده اند تا به طور نامشروع ، تقاضاي ده شاهي پول نقد بكنند ، و وقتي حرف مي زنند با صدايي مثل وزوز دوردست مگس هاي طلايي - صدايي كه مي بايست با گازانبر از ته چاه گند گلويشان بيرون كشيده شود تا شنيده شود - واقعا ترحم و شفقت انسان را برمي انگيزند. ....
اما آدم كله شق مغرور ، آدمي ست كه به خاطر هدفي ، ايماني ، اعتقادي ، باوري ... حاضر است به راحتي تمام زندگي و " خود" ش را فدا كند.
بنابراين ، يك آدم مغرور و يك آدم خودخواه هيچ وجه تشابهي با هم ندارند ، وحتي در تضاد با هم و در مقابل هم هستند. فقط يك مسئله هست و آن اين كه آدم هاي خودخواه - به دليل ذليل بودن بيش از حد و آگاهي بر اين ذلت - معمولا رسمشان است كه آدم هاي مغرور و كله شق را خودخواه معرفي مي كنند تا از اين رهگذر ، به خودشان اهميت و اعتباري بخشيده باشند و راه و رسم خودشان را توجيه كرده باشند .
...
هر سازش ، يك عامل سقوط دهنده است ، حالا چه مقدار باعث سقوط مي شود مربوط مي شود به نوع سازش . و منظور من از سازش ، فداكردن يك باور و اعتقاد است در زماني كه هنوز به صحت آن باور و اعتقاد ايمان داريم.
كله شقي ، زندگي را به طرز خاصي شيرين و دردناك مي كند . اما گذشته از مزه ي زندگي ، به آن مفهوم مي دهد ، رنگ مي دهد ، و شكل قابل قبول و ستايش مي دهد
آدم كله شق - و نه خودخواه ، يادتان باشد- آن قدر راحت مي خوابد و آن قدر خواب هاي خوب مي بيند كه همين ، و فقط همين ، به زنده ماندن مي ارزد.
آدم كله شق ، توي بيشتر قمارها مي بازد ،اما باختن آزارش نمي دهد چون چيزي را مي بازد كه واقعا برايش ارزش نداردو چيزي را توي قلبش نگه مي دارد كه عزيز و فدانكردني است.
آدم كله شق ، در بعضي از شرايط خاص اجتماعي ، از صد در كه وارد بشود، از نود در با تيپا بيرونش مي اندازند ، اما او در عين حال كه عصباني و ناراحت است ، يك جور رضايت عميق تري در وجودش حس مي كند. انگار كه وسط يك تابستان داغ كويري ، از پي ساعت ها تشنگي ، يك كاسه ي پر از آب و يخ يا شربت به ليمو به دستش داده اند.
آدم كله شق باج نمي دهد ، باج نمي گيرد ، دزدي نمي كند.با دزدها كنار نمي آيد ، به دوستانش و به ميهنش خيانت نمي كند ، براي هر بيگانه هر دشمن هر ارباب ، دم تكان نمي دهد. "بد" را به انواع ، اقسام ، درجات و طبقات مختلف تقسيم نمي كند تا چند نوع و چند درجه و چند طبقه از" بد" را قبول داشته باشد و چند طبقه و درجه و نوع را رد كند - و هميشه بگويد :" خب ...اين كار خيلي بد نيست " يا " مي داني؟ اين پولي كه من گرفته ام ، حالت رشوه و باج ندارد ، يك جور كارمزد است .. بد نيست ..." ، و الا آخر ...
ابن مشغله
نادر ابراهيمي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر