۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۵, جمعه

بی حسی حس این روزها

یک هفته از مهلت دو هفته ای ترجمه مونده و من هنوز زل زدم به صفحه ها و حس شروع ترجمه رو ندارم.
از فردا میرم خونه خاله، شاید حسش اومد.

ما بی ماشین ها

برادر جان هربار با هزارجور رودربایستی ماشین خواهرجان را قرض می کنه.بعد هم کل ماشین رو می شوره و پسش می ده.
خداکنه زودتر خودش ماشین بخره از این وضع راحت شه.