۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

My life without me


اين روزها
زندگي ام شده
تصوير :
Bag of broken bones!i

اين روزها
زندگي ام شده
پاسخ اين سوال :
الان اوضاع امام حسنيه يا حسيني؟

اين روزها
زندگي ام شده
زنگ اين تلفن:
كه مي زند يا نه؟

اين روزها
زندگي ام شده
يك انتخاب بين :
جبر يا اختيار

اين روزها
زندگي ام شده
سرگرداني در فهم :
توطئه يا اصلاح


اين روزها
زندگي ام شده
دوراهي
دوراهي
دوراهي

اين روزها
باز من مانده ام
بر سر:
دو راهي من بودن





پ.ن. :
تصوير : صحنه اي است از فيلم مورد علاقه ام :
داستان فيلم ربطي به متن بالا ندارد اما عنوانش را انگار از " زندگي اين روزهاي من " دزديده اند!

۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

شاكي يا راضي


سكوتم از رضايت نيست
دلم اهل شكايت نيست!!!



پ.ن.:
به خيال خودم اين بيت را نوشتم كه زبان حالم باشد. اما ديدم همه چيزش برعكس است.
من نه تنها اهل سكوت نيستم ، خيلي هم با غرغر و شكايت حال مي كنم ;)
البته هيچ چيز مطلق نيست!

پشت درهاي بسته!


رفتيم " تهران انار ندارد "
دو نفر قبلي ما بليت خريدن
به ما كه رسيد.....!!
ما مونديم و حوضمون!
دست از پا درازتر برگشتيم .
به هر حال همين كه سالن پر شد و بليت تمام شد ما را بس
فعلا كه هفته ديگه مهمان " پستچي سه بار در نمي زند " هستيم .
اگر پايه فيلم ترسناك! هستيد
قدمتان روي چشم
همون روز ، همون ساعت ، همون جا ;)

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

همين



فعلا كه داريم ميريم " تهران انار ندارد"
همين

۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

تنها چند انگشت مانده تا......


هر گاه
تو هم
در زير آن هرم گرما
در ميان شن هاي داغ
پوشيده در زره آهني داغ
بالب هاي چاك چاك و بدن زخمي
بعد از سه روز تشنگي
از ميان صف صف ابليس اسب تازاندي
برق آب را از ميان تنه ي نخل ها ديدي
زبان خشك بر لبان پاره پاره كشيدي
كنار نهر زانو زدي
خورشيد توي آب ، چشمانت را زد
نسيم خنك روي آب ، صورتت را نوازش كرد
لب هاي چاك چاكت به سوزش افتاد
دستان تب كرده و خاكي ات در آبي آب فرورفت
خنكاي آب زير پوستت دويد
دلت از به خاطر آوردن طعم شيرين آب لرزيد
دستان لرزانت را بالا آوردي
قطرات آب روي زرهت ضرب گرفت
ميان آب و لبان داغت اندكي فاصله بود
و خوردن آن آب ، حق بدون ترديدت بود
وهيچ كس ، هيچ وقت و هيچ جاي تاريخ براي آن چند قطره آب ملامتت نمي كرد
و تو
تنها چند انگشت بالا آوردن دست
تا سيراب شدن فاصله داشتي
اما
.
.
.
.

آن گاه
با من از عشق
بگو





پ.ن. : تولدت مبارك

پيف پيف بو ميده D;











ازدواج يعني :
يكي با ميل خودش !
براي كوتاه كردن موهاي خودش !
از يكي ديگه اجازه بگيره!!!










پ.ن. :
در پي اطلاع از اين كه همكار گرام براي كوتاه كردن موهايش كلي به همسر گرامشان باج داده اند تا ايشان اجازه لازم را صادر نموده اند!
اينو نوشتم كه سم باز نياد اين جا اشتباه برداشت كنه واسه خودش ، هي كامنت بذاره اسم باباشو اعلام كنه!

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

من هميشه .....




من از سفارت ها متنفرم
من از درهاي تنگ قسمت رواديد متنفرم
من از آن جمعيت عصباني و خسته ي پشت در متنفرم
من از دست هاي دراز و گذرنامه هاي روي هوا متنفرم
من از آقاي موسفيد بداخلاقي كه عينكش را روي سرش بالا زده و از بالاي آن پله با تحقير به پاييني ها نگاه مي كند متنفرم
من از دكتر مملكت كه خسته پايين پله اين پا و آن پا مي كند متنفرم
من از مداركي كه عودت داده نمي شوند متنفرم
از برچسب تاريخ پشت جلد گذرنامه متنفرم
من از مهر Reject متنفرم
من از تمام اين تحقيرها متنفرم
هيچ كس هيچ جاي دنيا حق ندارد شخصيتي را تحقير كند به هيچ نحوي
و هيچ كس هيچ جاي دنيا حق ندارد شخصيتش را در معرض تحقير بگذارد به هيچ نحوي
و من اشتباه كردم
اشتباه لعنتي اي كه مرا با خود تا ته خط خواهد برد
و من تا ابد از چهره ي خودم در آينه خجالت زده خواهم بود
من خودم را در معرض تحقير شدن گذاشتم
خودم ، نمي بخشمت ! هرگز

۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

و اما بعد


بعد از تلفن سم ، بعد از لرزش صداش ، بعد از اون همه بغض ، بعد از عصبانيتش از اين كه حتي من هم نمي فهمم چي مي گه
بعد از خوندن اين همه افكار و احساس كه با قلم ( كي برد ) هايي به اين قشنگي روي كاغذ ( صفحه ) اومدن در حال گوش دادن به اين آهنگ
بعد از اشك ريختن بي صدا توي شركت ، پشت ميزت با كلي ترس كه يه وقت مستر د. رويش رو نكنه بهت و ببينه داري گريه مي كني
بعد از اين كه از ترس بيرون زدن صداي هق هقت ، گوشي ات رو قاپ مي زني و مي پري مي ري توي كوچه
بعد از اين كه گوشيتو الكي مي گيري دم گوشت ، بعد بلند بلند با خودت حرف مي زني ، گريه مي كني و هي كوچه رو بالا پايين مي ري
بعد از اين كه نفس عميق مي كشي و برمي گردي محكم مي شيني پشت ميزت
بعد از اين كه تند تند صفحه ها رو از ترس دوباره خوندنشون مي بندي
بعد از اين كه مديا پليرت رو تندي خاموش مي كني كه نكنه دوباره وسوسه بشي و هدفونت رو بذاري روي گوشت
بعد از اين كه
بعد از اين كه
بعد از اين كه
.
.
.
.
بعد از همه ي اينا تو هم باشي
سرت رو مي كني زير برف
يه نفس عميق مي كشي
و از سوزش ريه هات از سرماي بي خبري اون زير
آي جيگرت حال مي آد!

مشكل


معذرت مي خوام ، يه سوال داشتم از خدمتتون ؟
ميشه به من هم بگيد قراره مشكلمون با " رحيم مشايي " چي باشه ؟



چند روز بعد نوشت :
راستش را بخواهيد حيف شد كه مشايي استعفا داد. مي توانستيم به جاهاي خيلي خوبي برسيم. حيف شد. نگذاشتند. عجله دارند همه متاسفانه !

بي خاطره ها


خيلي از چيزها ، جدا از معناي معمولي كه دارند ، تبديل مي شوند به نشانه اي كه يادآور خيلي چيزهاي ديگر است.
خيلي چيزهايي ديگري كه فراموش شده اند ، زير تلي از غبارزمان يك گوشه افتاده اند و فراموش شده اند. چيزهايي كه در ميان روزمرگي ها چنان حل شده اند كه انگاري اصلا از اول نبوده اند كه فراموش شوند.
اين روزها اين چيزها ان قدر زياد شده اند كه مانده ام چه حكمتي در اين همه اتفاق مسلسلي است . اتفاقاتي كه همه با هم مي خواهند يك چيز را يادم بياورند. چيزي كه فراموش شده است ، زير تلي از غبارزمان يك گوشه افتاده و فراموش شده است. چيزي كه در ميان روزمرگي ها چنان حل شده كه انگاري اصلا از اول نبوده كه فراموش شود.
سالگرد مرگ خسرو شكيبايي ، ايميل برگزاري سالگرد " نادر ابراهيمي " ، خبر بزرگداشت كوچ " قيصر " ، يك ماهه شدن انتخابات دهم ، صفحه ي تقويم امسال كه رسيده به مرداد و ..... و متن وبلاگي كه براي تو نوشته ام و ...
همه ي اين ها اين روزها پرده از واقعيتي انداخته كه چند وقتي است كه فراموشم شده بود.
اين كه چه قدر روزها زود مي گذرد. كه پرواز مي كند انگار
كه اين روزهاي اخير انگار از روي زندگي پريده باشم ، هيچ خاطره اي ندارم از اين روزها و هفته ها
اين كار ، اين شركت دارد زندگي ام را مي دزدد . خاطراتم را
از آخرين باري كه زندگي كرده ام و خاطره ساخته ام يك عمر مي گذرد. عمري كه جهشي رد كرده ام و اصلا يادم نيست كه چه كار كرده ام در اين عمر كه اين جا گذرانده ام !
بايد تا دير نشده زندگي ام را بردارم و از اين شركت خاطره خوار فرار كنم
هر چه زودتر ، قبل از آن كه مراسن سالگرد من ياد كسي بياورد چيزي را كه فراموش شده است ، زير تلي از غبارزمان يك گوشه افتاده و فراموش شده است. چيزي كه در ميان روزمرگي ها چنان حل شده كه انگاري اصلا از اول نبوده كه فراموش شود.

۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

گذر عمر





عكس : نمازجمعه 29 خرداد - خيابان وصال
نشسته بر لب جوي و نگران بر گذر عمر

خاك خوب ، هوا خوب....
جوانه خواهم زد!

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

Bout Drink


فيلم قشنگي بود. هر چند ديگر جزو قديمي ها به حساب مي آيد اما مانده ام كه چرا تا به حال اسمش را نشنيده بودم يا اگر هم شنيده بودم نديده بودمش
شاهكار نبود كه حالا بخواهم براي خيلي بازارگرمي كنم. اما خيلي چسبيد.انقدر كه صبر كنم هر چه زودتر عنوان بندي آخرش بيايد تا ببينم كارگردان و نويسنده چه كساني هستند.
" كارهايي كه مي شود در دنور كرد وقتي كه مرده باشي"!! ( چه ترجمه اي!) را مي گويم. فيلم خوبي است. فيلمي كه آخرش خوشحالي كه فيلم خوبي ديده اي بعد از مدت ها!
از آن داستان هايي كه عاشق قهرمانش مي شوي. قهرماني كه مدت هاست از مد افتاده. قهرماني كه مي خواهد مرد باشد اما در محاصره ي نامردها. كلي قيصر بازي در مي آورد از خودش!
يه جورهايي ردپايي از " ديويد ممت " و حتي " كوئنتين تارانتينو " رو مي شه در جاهايي از فيلم ديد. مخصوصا اون شخصيت " كريتيكال بيل" انگاري يكي از ديوونه هاي تارانتينوست كه پريده تو اين فيلم!
شخصيت اصلي كه مجبورم با عرض معذرت از مقدسات! ترجمه اش كنم " جيمي عليه السلام" ( Jimmy The Saint) بدجور آدم رو عاشق شخصيت خودش مي كنه. مي توني ببيني كه چه طور همه كار مي كنه تا دوستان قديمي اش رو نجات بده. چه طور پول قايقش رو كه آرزوي تمام عمرش بوده بين دوستاش تقسيم مي كنه تا بذارن و برن ( آخه كي تو دنور قايق داره؟ نقل ازفيلم)
هر چي مي خوايد بگيد من آدم زردي هستم اما صحنه ي انگشتر خريدنش براي داگني و بغض كردنش خيلي چسبيد.
اون صحنه اي كه برنارد رو كشت و نشست به گريه
اون جايي كه با عصبانيت يقه ي اون مرده كه "لوسيندا" رو اذيت كرده بود رو گرفته بود و كله اش رو مي كوبيد روي ميز چه قدر دل خنك كن بود.
اون "كريتيكال بيل" ديوونه كه همه چيز رو خراب كرد و اون جايي كه زد شكم طرف قاتله رو سوراخ كرد چه حالي داد . داد مي زد : من گودزيلام . تو ژاپني!!
و همه ي ريزه كاري هايي كه اندي گارسيا تونسته بود توي شخصيت " جاني عليه السلام" در بياره واقعا چسبيد
آخرش با همه ي تلخي اش ريتم عالي فيلم رو كامل مي كرد.
خلاصه اين كه بعد از مدت ها بالاخره دارم فيلم هايي مي بينم كه بهشون ميشه گفت سينما! فيلم هايي از جنس " Untouchable".

پي نوشت:
1- يه فيلم ديگه كه خيلي وقت پيش ديدم اما اگر مي خوايد مفهوم فيلم نامه رو لمس كنيد از دستش نديد : "Find me guilty " اثر " سيدني لومت "
2- عنوان مطلب يه جور رسم بود بين افراد گروه توي فيلم. يه چيزي مثل بزن قدش ! يه اصطلاحي كه از توي زندان گرفته بودنش. از اون جايي كه ملاقات كننده ها مي اومدن پشت شيشه براي بازديد. بعد دو طرف دستشونو مي ذاشتن رو شيشه و ...
3- دلم جدا براي چندتا فيلم حسابي تنگ شده بود. اين چند وقت همش فيلم هاي تين ايجري و هندي ديده بودم. اون وقت مي گن آدم چرا افسردگي مي گيره! والا!


۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

خون به پا خواهد شد!


من بالاخره دستم به خون آغشته خواهد شد
ببينيد كي گفتم ها!!
فردا نگيد نگفتم.
نمي خوام بكشمش
دارم تمام سعي خودم رو مي كنم
اما انگار خودش مي خواد
با هر حركتش تشويقم مي كنه
اون هم نه يك مرگ راحت
بلكه يه زجر درست و حسابي
دلم يه چاقوي كند مي خواد . از نوع اره ايش
نه اصلا دلم سرب مذاب مي خواد
شايد هم يه چاقوي ريز و يه بسته نمك
چهار تا اسب هم خوبه
هر چند همه اينا دردسرن
اما
نه اصلا با لبه ي تيز يكي از همين نامه هاي مزخرف هرروزه اش گردنش رو مي زنم
صداي چك چك قطره هاي خونش كه مي چكه روي كفشام!!!
لعنتي
ببين به چه روزيم انداختي
من كه آدم كش نبودم
اما تو فرق داري
براي تو استثنا قايل مي شم
من اون خون لعنتيتو بايد بريزم
بعد بشينم بالاي سر جنازه ات جشن بگيرم
شايد هم مثل اين شكارچي هاي عهد دقيانوس يه عكس بالا سرت گرفتم در حالي كه يه پامو گذاشتم روي پشتت و
به جاي تفنگ هم لاجرم برگ نامه اي كه باهاش سرت رو بريدم
ولي عمرا بدم جنازه ات رو تاكسيدرمي كننبزنم بالاي شومينه
مي دم گرگا بخورنت
شايد هم سوزوندمتو و خاكسترت رو بر باد دادم
راستي بالاي چوب كردن و خورده شدنت توسط پرنده ها هم وسوسه برانگيزه.
بايد روي اين روش هم فكر كنم
اما بيخود بحث رو عوض نكن
تو بايد بميري
اون هم به فجيع ترين شكل ممكن
ديگه به اينجام رسيده
اعصاب برام نگذاشتي
با اين همه تلفن و نامه و ايميل مزخرففففففففففففف
چرا يكي نيست به تو بفهمونه كه من براي تو كار نمي كنم ابله!
زورت به من مي رسه؟
وقتي كاغذ رو كشيدم روي اون گردنت و
خون فواره زد بيرون
و چشات داشت از تعجب مي زد بيرون
اونوقت مي فهمي
ولي چه فايده
ديگه ديره
دير ( اين جا بنده را در حال قهقهه هاي شيطاني تصور بفرماييد لطفا!!!)
مستر ز. تهوع آور مزخرف اعصاب خردكن آي كيو در حد خرمگس

پ.ن. :
1- به نظرم اگر بكشمش بهتره تا عينهو بدبخت ها بشينم اين جا با بقيه هي پچ پچ غيبتشو بكنم!
2- كاري كردي حالم از خودم به هم مي خوره! عهدمو شكستم و همش تقصير توئه!
3- مي كشمش پاي اعدامش هم وايميستم!
4- لعنتتتتتتتتتتتتتتي
5-آخه ابله. هر كاري پروسه ي خودشو داره. تو چه صدتا نامه بزني چه يكي ،چه صدتا زنگ بزني چه يكي! بايد مسيرش طي شه. پس ببررررررر صداتو!!
6- نه. مي كشمش! هيچ راه ديگه اي نيست!! خون مي خواد . اين وضعيت راه ديگه اي نداره!

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

خداحافظ همين حالا


مي دونم خيلي پستيه!
مي دونم درست نيست ، عيبه، بده !!!
مي دونم! همه ي اينا رو مي دونم
لطفا شما هم با در نظر داشتن اين مسئله اين جمله پاييني رو بخونيد كه من آدم بد و پستي نيستم!
اما
دارم از خوشحالي پر در ميارم كه " حاج علي اكبري " ديگه رييس سازمان ملي جوانان نيست!!

شك


نبين كه ساكتم و
براي خودت اين جور تحليل كن كه خوبم
كه همه چيز بر وفق مراد است
كه دارد خوش مي گذرد
آن وقت تر ها كه همه خوشتر بودند و
همه چيز اين قدر رو نبود
ما خوش نبوديم
پس ساده انگاري است اگر فكركني
الان حالم خوب است
الان تنها ملالي كه ندارم دوري توست
والا ملال ها بسيارند اين روزهاي خاكستري
فقط يك چيزي دلم را مي سوزاند
بدجور مي سوزاند
تو كه مرا مي شناسي
تو كه مي داني
وقتي دلم گرفته ، وقتي هيچ چيز بر وفق مرادم نيست
چه قدر مي خندم
تو كه مي داني اين خنده ها را
پس چرا؟
چرا شك كردي؟
به من
چرا شك كردي كه
خون
دلم را نمي لرزاند
كه
خون
عادتم شده
و درد
ديگر به دردم نمي آورد
چرا؟
تو ديگر چرا؟......

Thumbs Up




۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

قدرت ذهن


هيچ وقت فيلمش رو كامل نديدم. از اين فيلم هاي مدل كانال چهاري بود كه تا آخرش نمي فهمي بالاخره فيلم مستند ديدي يا سينمايي. اصلا تكليف خود كارگردان هم با خودش معلوم نيست كه بالاخره مي خواد سريال بسازه يا برنامه علمي! يادمه كه استراليايي بود.
كل داستان اگر درست فهميده باشم داستان يه متخصص قلب و عروق كار درسته كه يه دختر و يه پسر پزشك داره. دختره براي پزشكي هر كاري ميكنه حتي دزديدن تز يكي ديگه. پسره هم كلا بي خيال بروكراسي بيمارستان ها و روابط پيچيده دكترا زده رفته واسه خودش دكتري مي كنه!
از يه جاي داستان هم پيرمرده خودش سكته مي زنه و با وجود ذهن منطقي و بسته اش ،دست به دامان طب سنتي چيني و توهم و اين ها ميشه!...
خلاصه اين كه اينا اصلا مهم نيست. مهم يه قسمت داستانه كه دكتر چيني براي پيرمرده تعريف مي كنه :

" يه جوون وسط بيابون گيركرده بود. همه ي آبش تموم شده بود. راه رو گم كرده بود. توي آفتاب داغ داشت تلو تلو خوران مي رفت كه مي رسه به خط راه آهنو بعدشم يه قطار باربري!
پسره با ته مونده ي نيرويش مي پره توي يكي از واگن ها و در رو مي بنده. اما همين كه به دور و برش نگاه مي كنه مي بينه كه توي يه واگن يخچالدار گير افتاده.
خلاصه توي ايستگاه، وقتي در واگن رو باز مي كنن با جنازه ي پسره روبرو مي شن كه يخ زده بود و دفترچه ي يادداشتش كه تمام مراحل يخ زدگيشو توش نوشته بود.
امانكته جالب ماجرا اينجا بود كه يخچال واگن خاموش بود ، خاموش!!
و پسره كاملا يخ زده بود!

هر دفعه ياد اين داستان مي افتم به اين فكر مي كنم كه يعني چه قدرازاتفاقاي دور و برم زاييده ذهن خودمه؟!

قاتل



عقل لعنتي ام اين روزها زيادي حرف مي زند
بايد خفه اش كنم!

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

فردا روز ديگري خواهد بود؟


مي ترسم
مي ترسم آخر كارمان مثل آخر " بر باد رفته " باشد.
من از آخر "بر باد رفته " متنفرم. هميشه بوده ام.
من متنفرم از اين كه از پله ها دنبالت پايين بدوم. متنفرم از اين كه تو چمدانت را دستت گرفته باشي و هر چه اسمت را صدا مي زنم به روي خودت نياوري
متنفرم از اين كه دم در وقتي بالاخره به تو مي رسم ، برگردي توي چشم هايم نگاه كني و بگويي ....
من از مه متنفرم. از رفتنت متنفرم.
مي ترسم
مي ترسم من هم در را پشتت ببندم
مي ترسم من هم فردا را بهانه كنم
مي ترسم....
لعنتي من حتي "تارا" هم ندارم.
مي فهمي ؟
من حتي نمي توانم به خانه برگردم.
من مي ترسم و متنفرم
اگر عاقبت من و تو مثل آخر "بر باد رفته " باشد
عاقبت من و تو
تو كه
اسمت
تنها چيزي بود كه تمام اين سال ها دوست داشتم!
اسمت كه .....

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

اون شش تا كله


يادم هست كه شش تا بچه ي خوشحال كله هاشون رو چسبونده بودن به هم وزل زده بودن به من.
يادم مياد كه هر جلدش يه رنگي بود. يكي آبي ، يكي سبز، صورتي و....
يادم ميره به اون آكواريوم پر از كتاب طبقه بالاي خونه ي خاله
اون قفسه هاي كتابخونه ي كنار نمازخونه توي دبستان
اون تنها جلدي كه داشتيم. جلد آبيش رو
ياد داستان هاي كوتاه
ياد اين كه چه حالي ميداد يه كتاب داشتيم كه قد صدتا كتاب داستان داشت
و كلي خاطره ي ديگه



حالا بعد اين همه سال ، حالا كه ديگه يه آدم بزرگ شدم فهميدم اون داستان ها رو يكي مي نوشت كه اين سال ها خيلي پير شده بود و
اين كه اسمش " مهدي آذريزدي" بود
و اين كه پنج شنبه مرد
و دوباره ياد " شيش تا بچه ي خوشحال كله هاشون رو چسبونده بودن به هم و زل زده بودن به من " افتادم.
ياد اين كه چقدر اون موقع ها اين شيش تا كله برام مهم بود و چقدر اون وقت ها نمي دونستم يه پيرمردي هست كه يه جايي نشسته و اين قصه ها رو برام نوشته . جايي بابابزرگي كه زود مرد و هيچ وقت برام قصه نگفت

امروز ديگه آذريزدي بايد به يزد رسيده باشه و بايد توي خاك يزد خوابيده باشه. ولي چه اهميتي داره !؟ مهم اينه كه اون شيش تا كله هنوز اونجان و زل زدن به هر چي بچه است.

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

ما از م. متنفريم


آقاي ي. آدم ساده اي است.آقاي ي. آدم معتقدي است . آدم خوبي با لهجه ي شيرازي . از آن آدم هايي كه اعتقادات خوبي دارند اما صبرشان و سعه ي صدرشان كم است. از آن آدم هايي كه زود كم مي آورند ، زود عنان از كف مي دهند ، زود تسليم احساسات مي شوند و ...

آقاي د. آدم ساده اي است .آقاي د. آدم معتقدي است . آدم خوبي با ته لهجه اي كه نمي دانم مال كجاست و عجيب است كه آقاي د. تهران به دنيا آمده و بزرگ شده! لهجه اش مال جاي خاصي نيست.مخصوص خودش است . آقاي د. چندان كاري به كار سياست و اين چيزها ندارد. مرد زندگي و خانواده است. آدم آرامي است . آقاي د. عصباني كه مي شود قد لبو قرمز مي شود. آقاي د. صبرش زياد است .از آن آدم هايي است كه دير عصباني مي شوند. از آن آدم هاي خوب است با يك عينك همه را خوب بيني.

آقاي د. ديروز يك ايميل دريافت كرد. از آن ايميل ها كه اين روزها همه مان كيلويي دريافت مي كنيم. آقاي د. ايميل را به چند تا از دوستانش فوروارد كرد. همان طور كه ما ايميل هاي كيلويي را فوروارد مي كنيم. . ايميل طنز بود. راجع به نامه ي يكي به يكي از ائمه .

آقاي ي. امروز عصباني شد. از دريافت يك ايميل بدجور عصباني شد. ايميل طنزي بود راجع به نامه ي يكي به يكي از ائمه .
آقاي ي. ساده و مهربان و زودرنج ما نامه را ديد و اشتباه بزرگي كرد. عصباني شد و گذاشت عصبانيتش هر جا كه مي خواهد ببرتش.

آقاي د . و كل همكارانش امروز ايميلي دريافت كردند ! ايميل عجيبيبود . ايميل لحن خوبي نداشت! ايميل به فرستنده اش نمي آمد. آقاي د . و همه تعجب كردند . آقاي د. و همه ناراحت شدند.

آقاي ي. عزيز عصباني شده بود . ايميلي زده بود كه نبايد مي زد و ازآن بدتر ايميل را براي همه فرستاد !

در عرض چند دقيقه ده ها ايميل از طرف همه همكاران براي آقاي ي. ارسال شد. ايميل هايي سراسر اعتراض. اعتراض به آقاي ي. ساده و دوست داشتني ما .آقاي ي. مي شود آدم بده داستان . آقاي ي. ساده ي ما با آن لهجه ي شيرازي اش !

و حالا ما " كمپين حمايت از آقاي د. " داريم . رنگ كمپين ما نارنجي است. ورود براي عموم آزاد است!




پيوست :
1- اين مري BBC من را اغفال كرد كه ايميلي بزنم در حمايت از آقاي ي. براي چند نفر محدود كه مي دانستم جنبه دارند فرستادم ! اما حالا...! يك كمپين ديگر هم داريم به نام " ما از م. متنفريم!!" احتمالا رنگ كمپين قهوه اي باشد!!
2- متن ايميل آقاي يه چيزي بوده در اين مايه ها :

Har arajeefi ke har bache mozallefi ferestad ,lotfan be hame forward nakonid , hame ghalati kardand ,lotfan be harime moghaddase aeemeh tajavoz nakonid !!
3- گاهي چگونه گفتن چيزي ، از خود آن چيز مهم تر است.


بعد نوشت :
بدبخت شدم!! با اشتباه بچه ها نامه ي شوخي من به دست آقاي ي. رسيد . براي شناسايي جنازه ام بگويم كه من دندان 4 بالاي سمت راستم را عصب كشي كرده ام!!!

عصبانيت بي اجازه


بيشتر از اين عصباني بودم ،
كه اجازه داده بودم
عصبانيم كند.
لعنت.....

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

For you ...!i



درد بي درمان


مي گه : مگه امروز تعطيل نيستيد؟
ميگم : رييس ما دولتي كه امروز رو تعطيل اعلام كرده قبول نداره!
تازه ايشون تشخيص دادن اين هوا براي ما ضرر نداره!
آدم دردشو به كي بگه آخه؟!

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

مام وطن!!


خب بالاخره به مام ميهن برگشتيم! داشتيم دق مي كرديم! نه اين كه اون جا بد بود نه؟! ما را غم بي كسي گرفته بود.
نكردند يكي از بروبچ باحال شركت را هم بفرستند. چند روز اول خوب بود. بچه هاي باحال بودند. به خصوص مستر ر. از كره. اما اون ها كه رفتند. سر بقيه بچه ها هم كه شلوغ بود.ما مانديم و ما!
يكي نبود با ما بيايد رستوران.
بگذريم. ما از اول آبمان با دبي توي يك جوب نمي رفت. حالا توي يك رودخانه نمي رود!
تنها نكته خوب اين سفر ملاقات چندتا از بهترين افراد روزگار بود كه خيلي چسبيد.
به هر حال به نظر من ديدن دبي از مونيتور كامپيوتر ملموس تر از توي خود دبي است. اصلا اين شهر انگار پشت ويترين مغازه است. نمي شود لمسش كرد . فقط بايد پشت ويترين ايستاد و نگاه كرد . همين.
و به يك نتيجه ي مهم هم رسيدم. با پول همه كار مي شود كرد. همه كار. اما بايد روحيه ي آن همه زرق و برق را هم داشته باشي كه روحيه ي پير ما با سنگفرش و پنجره ي خانه هاي سنگي و بچه هاي توي پارك و پيرمرد روي پله عجين تر است تا با برج هاي عجيب الخلقه و ماشين هاي آمريكايي آخرين مدل و آن همه برند مشهور و مركزخريدهاي رنگارنگ.




پيوست :
1-
اين مستر ر. ما را با ذوق و شوق به يك شيريني دارچيني كه از قرار عشق خودش بود دعوت كرد به علاوه ي آيس كافي. غافل از اينكه ما حتي بوي كافي را هم برنمي تابيم چه برسد به مزه اش. خلاصه براي جلوگيري از حال گيريش از ديدن قيافه ي ما بعد از خوردن كمي آيس كافي ،مجبورشديم با يك لبخند گشاد دو تا از آن شيريني هاي فوق شيرين عربي دارچيني را نوش جان بفرماييم. مزيد امتنان!!!
2-
هيچ چيز خجالت آورتر از ايراني ها در مراكز خريد خارج از كشور نيست. اين جور مواقع اگر از من بپرسيد كجايي هستي؟مي گويم : تيرينيداد و توباگو!
3-
من اهل تنهايي حال كردن نيستم. و تمام اين بازخوردهاي بد اين سفر كه مي بينيد را بگذاريد به حساب تنهايي. در سفري كه كسي همراه آدم نباشد تا با هم به لباس فلاني و موي بيساري بخنديد و با هم از ديدن زمين تنيسي كه فدرر تويش بازي كرده و ديدن آرش برهاني و ... ذوق كنيد و با هم از ديدن مدل هاي مزخرف لباس هاي چند ميليوني متعجب شويد ، اصلا به هيچ دردي نمي خورد
4-
همين




!!!




برگشتن از وسط يه راه اشتباه بيشتر جرات مي خواد تا رفتن تا آخر راه

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

دبي4

خب باز از كي برد فارسي محروم شدم . دارم با سرعت يك كلمه در ساعت مي نويسم
ديروز عصر رفتيم " هتل اتلانتيس" روي "جزيره نخل " . اون هم با كي!! 2 تا از همكارا و شوهراشون!! تو عمرم اين قدر معذب نبودم! بركشتيم هتل انكار دنيا رو بهم دادن .
امروز هم كه اسير مزخرف ترين كلاس دنيا هستيم . معلوم نيست كلاس NSD ايه يا كيك بوكسينك!!!
اين جوري اعصاب مصابمون ميريزه به هم
بعدا اكه كي برد فارسي يافتم مي نويسم باز

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

دبی 3

سلام
خب این هم از این. کلاس ها با بن بست روبرو شده. قضیه شده مثل کسی که می دونه داره سقوط می کنه اما کاری نمی شه کرد.
یه حرفی زدن , یه پولی دادن حالا عین چی توش موندن
دیشب با دکتر!! و مستر ع. رفتیم خرید . حالا بماند که من قبلش خرید بودم تا 9 و تا رسیدم هتل دکتر زنگ زد که ما انصار مال هستیم پاشو بیا شام. خلاصه زنگ زدیم تاکسی و نیم ساعت حرص خوردیم تا تاکسی اومد ] بعد خسته و کوفته رفتم انصار مالو خدا بگم این مردای اهل خرید رو چه کنه که خستگی ناپذیر می خریدن....
1 رفتیم شام. ولی چه شامی. جاتون خالی. و بعد هم دریا . چه آرامشی و 2 برگشتیم هتل. هر چند سر رها برگشت گشت ارشاد دبی داشت ماشینا رو چک می کرد!! این جا هم !!!!
صبح هم که به خاطر صبحانه مجبور شدم زود پاشم. الان هم که ساعت 4 است تو دفتر نشستم. همه دارن سر پول می جنگن و ما هم از گشنگی دارم می میرم .
آخجون به مستر ی. خودمون. گفت من تا 5 دقیقه دیگه با ماشین پایین هستم هر کی اومد اومد.
بگیر ما رو که اومدیم!!
بای

این بدترین نوع سفرنامه است که تو عمرم دیدم!

دبی 2

آخجون بالاخره یه کی برد فارسی یافتم. هورا. فقط حیف که وقت ندارم. فقط این که دیشب بالاخره یه آدم بامرام یافت شد که ما رو ببره گردش. تا 2 نصفه شب خیابون گز کردیم. کل و اشرب رفتیم ساندویچ با آب انار زدیم تو رگ و بعدش هم دریا!....
امان از این غول خرید که من ماندم چه جوری این همه بار رو برگردونم!
برم کلاس. بعدا می بینمتون

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

من و دوبي



Khob salame mojadad.



majbooram in chand rooz ro farsinglish benvisam, chon in keyboared bacheha inja farsi nadare va kollan farsishoon ham arabice va age bekham farsi benvisam har jomlam 10 saat tool mikeshe. Pas ejalatan bikhiale farsi.



Khob az oonja shoroo mikonim ke kalle sahar residim forood gah va chon Raiise aziz dir oomad be zoor khodemoon ro chepoondim tooye havapeima va 1.30 bad neshastim dar forood gahe Emirates,Dubai.



bezarid hamin aval begm ke man az Dubai motanefaram va motmaenam ba alaraghme tamame saii ke khaham kard neveshteam bitaraf nakhahad bood! pas hamin aval sorry.



khob bargardim sare asle matlab.



aval inke aval gharar bood 5 nafar bashim ke miaim Dubai.2 khanom va 3 agha. amma akharesh man mandamo raiiso Mr. A . az omoore Mali .



va albate hich chiz behtar az yek otaghe bedoone hamrah nemichasbe. har chand oon vaght baiad har ja mikhai beri montazere aghayoon beshi!I



begzarim in tamame an chizi ast ke dar in 2 rooz az Dubai fahmidam :1



Har chizi ke darbareye Dubai fekr mikardam dorost bood.



Injajaii nist ke kasi mesle man betavanad zendegi konad ia hatta chand roozi bemanad. man hamin alan hoseleam sar rafte.



shahry ke nashavad dar khiaban haiash rah raft, mardomash ra lams kard, bacheha ra dar hale davidan ia bazi kardan did, ba mardomash harf zad, piremardi ra neshaste rooye nimkate park did ,.. az nazare man jahannam ast.



Inja mardom hame chizeshan masnooii va Formal ast. hame bar mabnaye Bussiness rah miravand,harf mizanand , mikhandand ,...I



Ba in havaie vahshatnake por az H2O , aslan baiad fekre hadam zadan dar khiaban ra faramoosh kard. Hatta Borjhaiash ham dar ghobary az garma va khak bihal be nazar miresand.



Dar yek jomle,:i



Dubai ra baiad az poshte shisheye monitor did. Dubai jaii ast ke man agar chand rooze digar bemanam khaham mord, agar khod koshi nakonam!i















P.S. : Albate jami az hamkaranam ra ke ta be hal joz ba chat bahashoon sohbat nakarde boodam ra inja didam va bavaretan nemishavad che ensanhaye Mahi hastand! Be khosoos Mr. N. va hamsarash va Mrs. N ke bi nazir hastand. Az an adamhaii ke baes mishavand adam az boodanash lezzat bebarad



P.S.2 : Dirooz raftim ba Mr. A be Emirates mall va IKEA. Emirates mall yek fajeeye taam va kamal bood. az bikary mordim. amma IKEA kheili khosh gozasht. Pishnahad mikonam agar amadid ie sar be anja bezanid. Faghat kash yek dane az an T-shirt zardhaye karkonanash ra be man midadand. Ali bood :)i



P.S. 3: Be ghole Mr. A Dubai baraye ma chizhaye bahal nadarad vagarna baziha khooooob Hal mikonand baraye khodeshan



P.S.4: Injoor ke booyash miaiad jome bar nakhaham gasht. Raiise bozorg harf az yek mah mizanad, amma omran! yek mah dar Dubai!!!! Never Ever!i






سرگیجه

فکر میکردم بیام این جا تند تند سفرنامه می نویسم امازهی خیال باطل.
در نتیجه تا برگشت
خداحافظ