۱۳۹۶ دی ۱۰, یکشنبه

وصیت نامه یک بنده

- بنده قائل به انجام یک سری اصلاحات برای رسیدن به اصولی هستم که برای تحققشان چهل سال پیش انقلاب شد.
- بنده کاملا با انجام یک انقلاب دیگر با هر هدف، ایدئولوژی یا آینده ای مخالف هستم و تحمل بار اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، روانی و ...  یک انقلاب دیگر را به هیچ وجه به صلاح این مملکت نمی دانم.
- بنده اعتقاد دارم که مدیریت مشکل اصلی این مملکت از قرن ها پیش تا کنون بوده است. مدیریت شرایط عادی برای پرهیز از رسیدن به شرایط بحران و سپس مدیریت بحران همیشه در میان ایرانیان از خرد تا کلان محل اشکال بوده است.
- بنده معتقدم که هنوز اکثریت با خواهانان این حکومت فعلی است پس حق با این حکومت است که بماند فعلا ( حق در این جا منظور آن حق نیست، حق در این جا صرفا حق اکثریت در تعریف دموکراسی است). و بنده قائل به این حق هستم به شرط وجود آزادی تبلیغات (منطقی) برای گروه های اقلیت. اقلیت ها باید حق داشته باشند اندیشه هایشان را تبلیغ کنند و اگر روزی اکثریت به یکی از اقلیت ها رسید آن وقت حق با اکثریت جدید خواهد بود و خب اکثریت قبلی باید کنار بکشد و باز حق تبلیغات برای برگشت به اکثریت را داشته باشد. و تنها راه تشخیص این اکثریت ها همان انتخابات ( انتخابات تمیز) خواهد بود.
- بنده قائل به حق تغییر نظر برای هر موجود زنده ای اعم از انسان، حیوان و گیاه هستم. و هر فردی حق دارد در هر زمانی نظر و عقیده خود را تغییر دهد هر چه که باشد. و با آن که معتقد به ملاک بودن ال افراد هستم اما در عین حال این را هم لازم می دانم که فرد عواقب عمومی و شخصی نظرات و بالطبع اعمال قبلی خود را باید بپردازد مثلا فردی که قبلا به مبارزه مسلحانه معتقد بوده و الان با تغییر رویه به مبارزه ی صرفا فرهنگی روی آورده باید پاسخگوی هر قطره خونی که در مبارزات قبلیش ریخته باشد و نمی تواند بگوید که آن من قبلی دیگر این من نیست و حتما باید در نظر داشته باشد که اگر بعدتر معتقد به مبارزه ی منفی شد باید پاسخگوی همه تاثیرات فرهنگی مبارزات امروزش هم باشد.
- بنده این حق را برای خودم و همه قائلم که نظرات خود را داشته باشند و نظراتشان به خودشان مربوط باشد و این حق را داشته باشند که نظراتشان را تا جایی که مخل آسایش عمومی نباشد و فاقد خشونت کلامی یا فیزیکی باشد بیان کنند.
- بنده معتقدم که یک قانون به خودی خود نمی تواند عادلانه یا غیرعادلانه باشد. یک قانون زمانی عادلانه است که شرایط اجرایی اش برای همه یکسان باشد. دستمال روی چشمان فرشته عدالت قرار نبود چشمانش را بر روی حق کور کند قرار بود نگذارد که برق قبای یکی وزنه ترازوی عدل را به سویش کج کند.
- بنده حق اشتباه را برای همه قائل هستم به شرط آن که در هنگام انجام هر کار با دانش آن زمانش در مقابل وجدان خود مطمئن به درستی آن کار باشد. این که بعدتر آن کار درست بود یا غلط اهمیت چندانی ندارد.
-
-
-
بنده به خیلی چیزهای دیگر نیز معتقدم که در این مقال نگنجد. و این بنده ی امروز ممکن است بنده ی فردا نباشد همان طور که بنده دیروز نیست.

۱۳۹۶ آذر ۲۸, سه‌شنبه

انگشت پتروس فداکار

پتروس هر روز با خودش فکر می کند که اگر آن روز مثل همیشه از مسیر کنار نانوایی اقای اندرسون به مدرسه می رفت و چون روز قبل جلوی دخترها به زیپ باز شلوار هانس خندیده بود و اشکش را درآورده بود مجبور نبود از ترس پدر هانس، آقای اندرسون مسیرش را دور کند و از کنار سد بگذرد، اگر مثل همیشه سرش پایین بود و سنگی، قوطی ای چیزی را با پا قل می داد و اتفاقی سوراخ توی سد را نمی دید، اگر یک دفعه جو قهرمانی نمی گرفتش و این ایده ی احمقانه به ذهنش نمی رسید که می تواند با انگشتش سوراخ لعنتی سد را پر کند و جدوی شکستنش را بگیرد و اگر همان دقایق اول که انگشت سبابه دست راستش از سرمای آب پشت سد کرخت شده بود بی خیال سوپرمن بازی می شد و انگشتش را در می آورد و اگر دوقلوهای موهویجی خانم ژاکلین، خیاط هیکل گنده ی شهر که همیشه خدا یک مداد لای موهای ژولیده نارنجی اش داشت و با قیچی گنده اش بچه ها را که دوقلوهایش را هویج صدا می کردند و کرکر می خندیدند تهدید می کرد آن روز از کنار سد نمی گذشتند و او را نمی دیدند که رنگ پریده با انگشتی در سد در آن وضعیت حماقت بار گیر کرده بود و همه شهر را خبر نکرده بودند و اگر تمام شهر برای دیدنش در آن وضعیت مضحک دورش جمع نشده بودند و اگر یک نفر بین آن همه آدم فهمیده بود که پتروس شاید اولش قصد قهرمان بازی را داشته ولی بعدش تنها برای این که انگشت بادکرده از سرمایش توی سوراخ سد گیر کرده مجبور شده آنجا بماند و تیلیک تیلیک از سرما بلرزد و اگر آقای شهردار شکم گنده و خنگ شهر یکدفعه کلاهش را از سر برنداشته بود و سینه صاف نمی کرد و رو به جمعیت فریاد نمی زد که پتروس یک قهرمان است و شهر را از خطر سیل نجات داده و اگر و اگر و اگر، آن وقت دیگر پتروس مجبور نبود این همه سال نقش قهرمان ها و آدم های خوب را بازی کند و حسرت یک بار دیگر ضایع بازی و خندیدن به زیپ باز شلوار هانس و هویج صداکردن دوقلوهای هویجی خانم خیاط و هزار اداواطوار بچگانه مصحک به دلش بماند و مجبور باشد به اصرار پدر و برای حفظ افتخار خاندان که بالاخره بعد از قرن ها یک قهرمان تحویل جامعه داده مدام مودب و با موهای روغن زده و شلوارک اتوکشیده ی مایه ابروریزی در شهر راه برود و به بزرگترهایی که با دیدنش لبخند میزنند لبخند آبکی تحویل بدهد و به خنده های ریز ریز همکلاسی هایش که حالا او و موها و تیپ مسخره ی تر و تمیزش را دستمایه هرهر کرکرهایشان کرده اند زیر زیرکی چشم غره برود و برای حفظ حرمت قهرمان کوفتی شهر هیچ نگوید و بسوزد و بسازد.

پلک می زند تا اشکها کنار برود و دیدش دوباره شفاف شود. به جای خالی سی ساله انگشت سبابه اش نگاهی می کند، زیر لب ناسزایی می گوید و می رود تا در گوشه ی تاریک بار روی صندلی همیشگی اش بنشیند و آبجوی گرم و چرند لارس را که مزه ی خاک اره می دهد یک نفس پایین بدهد شاید طعم گس حماقت آن روز را و خاطره آن انگشت گیر کرده در سوراخ را بشورد و ببرد.

پ.ن. وقتی همه از تو انتظار دارند که همیشه و همه جا قهرمان باشی چون یکبار یک جا قهرمان بوده ای، خودت هم این نقش را می پذیری و یک عمر بار قهرمانی را بر دوش می کشی و در جمع لیخند پیروزمندانه می زنی که خیالتان راحت همه چیز تحت کنترل است. قهرمان حق خسته شدن، زمین خوردن، اشک ریختن و انسان بودن ندارد. قهرمان فقط حق دارد قهرمان باشد.