۱۳۹۳ شهریور ۲۹, شنبه

ایستاده روی قله

یک چیزهایی را می خواهم اعتراف کنم،باید اعتراف کنم.
خیلی چیزهاعوض شده است.چیزهایی که قبلا جذاب بود، دیگر جالب نیست.و یک چیزهایی هم جذاب شده اند.البته چیزهای کمی هستند.این هم یکی از تفاوت هاست.این که چیزهای کمی جذاب می مانند.
این را باید قبول کنم.آدم به یک سن هایی که می رسد چیزهایی را می بیند،حس می کند،می فهمد که قبلترش هم می دید،می فهمید،حس میکرد اما اهمیت نمی داد.
قوچ درونم نمرده،پیر نشده،فقط حس و حالش عوض شده. دلش نمی خواهد کوه را بگیرد یه راست برود بالا. دلش می خواهد پایین کوه بنشیند،زل بزند به آبی آسان عجیب و غریب برای ما تهرانی و اکسیژن خالص را ته شش های دود گرفته اش تو بدهد و خزعبل بنویسد توی وبلاگش.
توی این سن، وقتی روی قله زندگی زندگی می کنی، قله های کوتاه سنگی کوه جذابیتش کمرنگ می شود.تا کی دوباره قله برایمان تکراری شود و دل خوش کنیم به همین قله های سنگی کوتوله.