۱۴۰۰ خرداد ۲۶, چهارشنبه

خدا ‏نحافظ

این روزها را بنویسم که بعدها یادم باشد چه بر ما گذشت. که چطور حقارت و کثافت افتخار شد و چطور برنده‌هایی چرک، توی صورتمان پوزخند زدند. که چطور وطن زندان شد و در وطن خویش غریب شدیم. که چطور نه جمهوری برایمان ماند و نه ایرانی‌. که چطور و کی حجت بر ما تمام شد. که استیصال روحمان را له کرد و چطور چاره‌ای جز به سینه کوفتن و نفرین کردن بسان پیرزنان بی‌دندان قدخمیده‌ی جامه چروک برایمان نگذاشتند. که چطور اول ایمانمان را گرفتند و بعد امیدمان را. که چطور بی‌تفاوتمان کردند و دستمان را خالی گذاشتند از انتخاب. که چطور شدیم چوب دو سر طلا که نه راه پیش داشتیم نه راه پس. که راه برگشت نداشتیم، توان ماندن نداشتیم و جایی هم برای رفتن نداشتیم. چطور حال و آینده مان یکی شد و جلو رفتنمان در جا زدن شد. که چطور رفتنمان روحمان رو میخراشید و ماندنمان مثل خوره روحمان را می‌خورد.  که چطور مغرورانه و با قدرت بلامنازعشان، بزرگترین دستاوردمان را، انقلاب و خون و امید و جوانی و آینده وطنمان را به ثانیه‌ای به لجن کشیدند. که چطور توی صورتمان با تبختر تف انداختند و اربابان رعیتمان کردند و بر ناتوانی‌مان خندیدند. که چطور ماندیم میان دشمن در خانه و دشمن خارج از خانه. که چطور یک خنجر از دوست خوردیم ده از دشمن. یک پوزخند از دشمن دیدیم، ده از دوست. که چطور مضحکه آرمان‌هایمان شدیم.
آقایان، اما یک چیز هنوز هست. امید میمیرد، اما باز جان می‌گیرد و از جا بلند می‌شود. آقایان اگر شما از خدا دم می‌زنید، خدا از ما دم می‌زند. اگر مستاصلیم، اما در دل به چرکی شما می‌خندیم. به مسابقه دادنتان با خودتان پوزخند می‌زنیم. به ترستان که آن زیرها، با وسواس پنهان کرده‌اید و رویش روکش صلاح و مصلحت کشیده اید. به دست‌های لرزانتان. به تیشه‌هایی که به ریشه تان می‌زنید. به داوری که خریده اید. به همه چیزتان می‌خندیم. از سر تا به پایتان مضحک است. دلقک‌ها، تاریخ بارها این مسیر را رفته است. این بار اول نیست که این بازی را می‌بینیم. ما رفته، شما مانده. این ره که می‌روید به ترکستان است. کسان بسیاری قبل از شما رفته‌اند و نرسیده‌اند‌ بعد از شما هم خواهند رفت و نخواهند رسید. آقایان، بتازانید که هر چه تندتر بتازید، اسبتان زودتر از نفس خواهد افتاد. ما همین‌جا نظاره‌تان خواهیم کرد. افتادن دانه‌دانه تان به حضیض ذلت را خواهیم دید.
به ما کسی وعده داده شده که دعا کنید نباشید وقتی می‌آید. ما به خدا ایمان داریم و به وعده‌هایش. صبرمان زیاد است. قدمهایمان شاید کوچک باشد، سعیمان شاید حقیر. اما مشکور است و مقبول. دیر یا زود نتیجه خواهد داد و دعا کنید که عمرتان به نتیجه قدم‌هایمان قد ندهد‌. دعا کنید که بمیرید و ذلتتان فقط برای آن دنیایتان باشد که این دنیا جواب درخوری برای شما ندارد.
آقایان، بردتان مبارک. با خودتان مسابقه دادید و بردید. برخیزید و پرچم را بر سر در خانه بزنید‌.
اما همه‌مان باختیم. همه مان تمام آرمان‌هایمان را باختیم و آرزوهایمان را. دستانتان چرک شد و دیگر شسته نخواهد شد. امیدوارم از این هم حقیرتر شوید‌. امیدوارم هر روز چرکتر شوید تا با خیال راحت حجتمان بر شما تمام شود.
آقایان خداحافظ. نه، خدا نحافظ.