۱۳۹۶ اسفند ۲, چهارشنبه

ترسوها به بهشت نمی روند، شجاعان به جهنم.

برای شروع هر کاری حتما حتما به یک آدم شجاع احتیاج است. و برای درست انجام شدن هر کاری حتما حتما به یک آدم ترسو.
شجاع ها کار را شروع می کنند و بدون ترس از عواقب و خطرات مسیر و حرف دیگران و مشکلات پیش رو جلو می برند. ترسوها اما انقدر به حل مشکلات و آماده سازی مسیر قبل از حرکت فکر می کنند که بعید است کاری را شروع کنند. اگر هم بعد از نود و بوقی شروع کردند بعید است آن کار را تمام کنند یا لااقل در زمانی که بیارزد تمامش کنند.
اگر یک گروه از دو ترسو یا دو شجاع تشکیل شده باشد خیلی نباید از عاقبت به خیری اش مطمئن بود. شجاع ها اما شانس بیشتری برای بالاخره به یک چیزی رسیدن دارند چون حداقل راه را شروع می کنند حالا گیریم که سر از ناکجاآباد در می آورند ولی حداقل از نقطه الف به ب اگر نرسند دیگر به جیم، لام، ه یا غ که  می رسند. ترسوها اما همان اول مسیر می نشینند و سر فرو می برند در محاسبات حل مسئله ی 1 که اگر پیش آمد چه کار کنند و اگر 2 شد چی و 3 و 4و برو تا بی نهایت.
بهترین گروه اما گروهی است که از یک ترسو و یک شجاع تشکیل شده باشد. شجاع لوکوموتیو و نیروی محرکه باشد و ترسو ریل و جهت دهنده ی مسیر.آن وقت این طوری  می شود امن و مطمئن توی کوپه روی صندلی لم داد و از مناظر لذت برد و حتی با وجود احتمال بروز هر مشکلی اما دلگرم به ریل و لوکوموتیو دل به تلق تولوق چرخ ها روی ریل داد. 



پ.ن.: ما هر دو ترسو بودیم ناتانائیل. معلوم بود که به هیچ کجا نخواهیم رسید.
پ.ن.2: قطارهای برقی یا مدرن تر مغناطیسی صدای تلق تولوق ندارند؟ پس سر سگ تویشان بجوشد :)
پ.ن.3: هواپیما را شجاعان ساختند و چتر نجات را ترسوها
پ.ن.4: مرگ از پس سقوط هواپیما و در میان برف مرگ زیبایی است البته اگر و تنها اگر نتیجه بی کفایتی کسی یا کسانی نباشد. روحشان شاد. 

۱۳۹۶ بهمن ۲۶, پنجشنبه

لرزیدن یک خربزه

وقتی یک اشتباه ( گاهی هم گناه) را با علم کامل انتخاب می کنم. وقتی از لحظه لحظه اش لذت می برم. وقتی هر بار وجدان یا اخلاقیات یا والد یا همان معلم سخت گیر آن پس و پشت ذهنم به تلنگر می آید گاهی با آرامش و گاهی با خجالت می فرستمش پی نخود سیاه، بعدتر که ته آن اشتباه ( گناه یا لذت ) را در آوردم و کم کمک تبش فروکش کرد و حس گناه و شرمندگی سر و کله اش پیدا شد آن وقت است که خجالت و شرمندگی را هم با انتخاب خودم میفرستم دنبال نخود سیاه. در پی شرمندگی، عذرخواهی می آید و اگر مهربان و دل رحم باشی آخرش به بخشش و قربان صدقه و پیش می آید دیگر و فدای سرت می رسد و در نهایت حس سبکی و آزادی بخشش و خب هیچ کدام این ها حق منی که با علم کامل آن اشتباه ( گناه) را انتخاب کردم نیست. شرمندگی حقم نیست و لذت بخشش حتی. باید که بار آن اشتباه و لذت انجامش را روی وجدانم تا آخر مرد و مردانه بکشم. نمی شود که اشتباه را انتخاب کنم و بخشش را.
این کار فقط مطمئنم می کند که بخشش همیشه در انتهای راه منتظرم است و این در انتخاب راحت تر اشتباه در دفعه های بعد پررو ترم می کند. نمی خواهم که یک پرروی انتخاب کننده اشتباه و لبخند زننده در مسیر مطمئن به آزادی بخشش در انتهای راه باشم.
می خواهم تا ابد اگر خربزه ای خوردم پای لرزش هم بنشینم. حقم است که بنشینم. نباید خودم را از این حق محروم کنم که اگر بکنم و مثل بچه های نازپرورده خودم را از تجربه ی لرزیدن که نتیجه طبیعی خوردن خربزه است محروم کنم آن وقت یک روز بدون ترس از لرزیدن در خوردن خربزه آن قدر زیاده روی خواهم کرد که زلزله اش مرا خواهد کشت.
احساس شرمندگی گاه و بیگاه و بدون بخشش سیستم ایمنی را قوی تر خواهد کرد.

پ.ن.:
کلمه کلیدی اینجا آن با علم کامل و انتخاب است وگرنه که لذت و بزرگی ای در بخشیدن خود یا دیگران هست که قابل وصف نیست. همه ما اولین بارمان است زندگی می کنیم پس طبیعی است که اشتباه کنیم و طبیعی تر است که ببخشیم و بخشیده شویم.
پ.ن.2:
کره ای ها هر بار که کسی از شون تقاضای بخشش می کنه و طرف رو می بخشند بعد ازش تشکر می کنن که فرصت بخشیدن رو بهشون داده. این فرهنگشون رو خیلی دوست دارم و حتما ازشون یاد میگیرم.
پ.ن.3:
وقتی کسی جرمی مرتکب می شود مثل یک قاتل یا دزد، بخشیدنش بدون کوچکترین مجازاتی او را از اصلی ترین حقش یعنی حق چشیدن مجازات و پاک شدن از آن گناه محروم خواهد کرد و این بزرگترین ناحقی است در حق آن مجرم. مجرم حق دارد بهای جرمش را بپردازد و بعد بخشیده شود.
حتی یک قاتل که جرمش اعدام است را اگر ببخشند که حتما به صواب نزدیکتر است اما باید این بخشش سخت باشد حتی اگر شده پای چوبه دار یا بالای چهارپایه حتی. (قاعدتا منظورم قاتلی است که اشتباه کردهوگرنه قاتل مصر و ناپشیمان را فقط و فقط باید از حق زندگی محروم و به دادگاه عدل الهی سپرد)