۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

امروز و دیروز و فردا...

دکتر الف جان باز هم از گرما به اتاق ما پناه آورده و از آن جا که مستر ح. از مرخصی برگشته و دکتر آواره شده , به نیم دایره ی میز ما پناه آورده و به معنای واقعی کلمه نشسته ور دل ما! نمی دانید چه فجاعتی است در نیم متری رییس جانتان بنشینید و کار کنید. 
هر چند ما Any way نشسته ایم و این جا را می نویسیم.
امروز مستر ف. بالاخره زنگ زدو مستر ف. را مستر دال , رییس سابق معرفی کرده و گفته که نیرو می خواهند و من مانده ام که چکار کنم. بر.وم یا نروم. از نظر مالی و مسیر که کفه ناجور بر ضد این جا سنگین است. تنها چیزی که ما را این جا نگه داشته همانا بچه های این جا هستند و .....
امروز قرار است با اراذل برویم سینما. ساعت پنج و پنجاه سینما فرهنگ قرار داریم برای " این جا بدون من" . فقط مانده ام که چطور نیم ساعته از میدان آزادی پرواز کنم تا سینما فرهنگ,آن سر شهر. عمرا اگر برسم!!!

دیروز تخته شاسی دستم بود ,توی تاکسی جابجا شدم, چنان این تخته رفت توی گوشم!!! که تا این لحظه فعلا که چیزی نمی شنوم! بعد هم شب پشت صندلی برادر جغله ایستاده بودم , لطف کردند دنده عقب فرمودند , شست بینوای پایمان چنان لای چرخ صندلی چرخگوشتی شد که نگو!!! عجالتا صدقه داده ایم بلکم چند روزی بیش تر عمر کنیم یا لااقل زجرکش نشویم.! 

۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

جبران

اغلب موارد عشق یک زن برای محبوب واقع شدن از درجه ی هوشیاریش برای فکر به نتایج این عمل بیش تر می شود و گرچه از فکر رفتار ظالمانه و خیانت مرد در عذاب است اما آن مرد را ترغیب می کند دل به او ببازد در حالی که خود اصلا او را دوست ندارد. سپس , وقتی رنج مرد را دید ,احساس ندامت و پشیمانی در وی بیدار می شود و هر کاری که از دستش بر می آید برای جبران این اشتباه انجام می دهد.
                                        
                                    سو برایدهد- کتاب "جود گمنام" نوشته ی تامس هاردی

و من خنگ حسابی پشیمانم!....



۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

داستان یک پنجشنبه

پنجشنبه است. پشت میزم توی شرکت نشستم. مثل همیشه " کوچه ملی" رضا یزدانی رو گذاشتیم و با "نیلو" داریم لذتش رو می بریم. کم کم صدای آقایون اتاق داره در می آد از بس که صدای خش دار یزدانی رو شنیدن .
مستر "س" طبق معمول معرکه گرفته و داره همون شوخی های عهد بوقیش رو می کنه و همه آقایون هم دارن می خندن. پنجشنبه ها برای آقایونی که معمولن کارشون با سازمان ها و وزارتخونه هاست  روزعلافیه. ما هم به سختی و به زور سروصدای موزیک سعی داریم تمرکز کنیم و کارمون رو انجام بدیم.
مستر "م" طبق معمول اول صبحی اومده یه سر به اتاق ما زده تا به قول خودش یه انرژی بگیره و بعد تو این گرمای لعنتی بره توی سایت و بالاخره این تابلو برق لعنتی رو تموم کنه!
دکتر "الف" که چند روزیه به خاطر گرمای وحشتناک اتاقش , به اتاق ما پناه آورده تا زیر باد اسپیلیت یه ذره جون بگیره , هنوز نیومده  و ما که مجبوریم به خاطر حضورش مودب و ساکت باشیم , داریم واسه خودمون کیف می کنیم.
خودکار آدمکی ای رو که "داداش بزرگه" برام خریده بود  آوردم شرکت و برای "نیلو" نمایش اجرا می کنم.
همه چیز می گه که امروز روز خوبی خواهد بود البته منهای تولد "عمه جان" که امروز بعداز ظهره و من جدّا حوصله ی تولد ندارم. همه ی برنامه مون برای رفتن سه تایی به کافه "نت" رو به هم ریخت. می خواستیم تا قبل ماه رمضان یه بار دیگه سه تایی بریم اراذل گردی. البته هنوز فردا و یکشنبه رو داریم. سینما رو هم که هنوز نشده که بریم!

خلاصه این هم داستان امروز ماست و البته کلی "م"!!!

۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

بعد از سال ها

یه روز و نیم بهمون مرخصی دادن ,حالا دو روز 8 تا 5 کلاس گذاشتن برامون , از دماغمون در آوردن. جمعه مون هم که به فنا رفته و هیچ . الان خیر سرمون آنتراکه هر چند من به بهونه کار یه نیم ساعتی هست که پیچوندمو اومدم بیرون. ولی خداییش تحمل کلاس تو این گرما و خفگی سالن کار هر کسی نیست.  البته یه خوبی داره اون هم این که مجبور نیستم بعد از تولد دیروز , امروز هم برم تولد ! 

روی سطل آشغالی نوشته گنجایش : 5 لیتر. آخه برادر من, مگه قراره ماءالشعیر بریزیم توش که به لیتر می گی؟!!

بعد از کلی وقت رفتیم فیلم خریدیم , یکیش که دی وی دی خام توشه , یکیش به زبون اسپانیاییه با زیرنویس خزعبل فارسی , اون یکی به زبون ژاپنیه ایضا با زیر نویس مزخرف , یکیش که اصلا مستند زندگیه یه زن درامره!! و کارتونه هم که پرده ایه و خلاصه کلا خورده تو ذوقمون حسابی

سه شنبه ای با 5 تا از همکارا رفتیم " ورود آقایون ممنوع" . حالا هم که نامردا 3 تا فیلمو با هم اکران کردن و مجبوریم دوره فشرده بذاریم. این هفته که ایشالا می ریم " اینجا بدون من" بهرام توکلی عزیز . تا ببینیم کی میشه بریم "آقا یوسف" و" 1359"

دارم از خواب می میرم ,فردا هم که باید 5 از خواب پاشم , اونوقت نشستم فیلم "Devil" رو دیدم!! حالا 100 ساله اینجاست و یه نگاه هم بهش نکردما! فقط جمله ی آخرش بعد از سریال "Supernatural"که کلا آدمو ناامید می کنه خوب بود :

Ramirez: [voiceover] After my mother would finish her story, she would always comfort us. "Don't worry," she'd say. "If the Devil is real, then God must be real, too."

۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

بازگشت ظفرمندانه

آخیش
. بعد از قطع ناجوانمردانه ADSL خوانه و نصب این ویندوز دیزلی روی کامپیوتر شرکت , امروز بعد از مدت ها تونستم یه سر بیام این جا و یه چند خط بنویسم. کلی حرف داشتم اما بس که این جا باز نمی شد همش یادم رفت. الان هم که کله ی صبحه و باید برم بعد از 4 روز تعطیلی , یه ذره به کارام برسم در نتیجه فعلا باز باید برم. اما خوبیش اینه که لااقل دیگه می دونم این جا باز می شه.
پس فعلا بازگشت ظفرمندانه ام رو تبریک می گم به خودم تا بعد :)

۱۳۹۰ تیر ۱۶, پنجشنبه

Home sweet home

من دارم برمی گیردم طبقه ی خودمون ,جای قبلیم. از ور دل مدیرعامل اینا راحت می شم. به قول بچه ها گفتنی "Home sweet home "

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

آخرالزمون

مشکل از آن جا شروع شد که "فمنیست"ها زن ها را مرد کردند و
مردها را هم نمی دانم کدام از خدا بی خبری زن کرد
و این شد که حالا زن ها مثل مردها کار می کنند و
مردها مثل زن ها حساس شده اند!
و
این هم روزگار ماست!!!