۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

لیلی های دیروز , مجنون های امروز

دخترهای این سرزمین هنوز  لیلی اند. هنوز وقتی مجنون را می خواهند , ظرف را می شکنند , بله نمی گویند.
پسرهای این سرزمین اما انگار دیگر مجنون نیستند. ظرف شکسته را جدی می گیرند و می روند
و از آن بدتر 
ظرف را آن قدر عزیز می دارند که از ترس شکستنش , لیلی بینوا را چشم به راه می گذارند تا ظرف دلش بشکند و ...

۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

نامردا

متنفرم از آدمایی که وقتی حال نداری زنگ می زنن و تو مجبوری قطعشون کنی. بعد وقتی حال داری و زنگ می زنی بهشون , جواب نمی دن!

پدر

گاهی از پدر متنفر می شوم که سرطان گرفت و شد سابقه ی خانوادگی ما و حالا هی باید بترسیم که نکند یک روزی ما هم ...
گاهی اوقات از خودم متنفر می شوم که از پدر متنفر می شوم که  سرطان گرفت و شد سابقه ی خانوادگی ما و حالا هی ....

عدس پلو به خونه اش نرسید!

یادم نیست کی بود , چند سالم بود یا چی. به گمانم دبیرستانی بودم شاید هم دوم یا سوم راهنمایی. رفته بودم برای طرح حذف فلج اطفال. قرار بود خونه به خونه بریم و تو حلق ! بچه ها دو قطره از این فلج اطفالا بریزیم. یادمه به زینب زنگ زدم که باهام بیاد , طبق معمول نیومد. کل عیشم رو خراب کرد. بچه ی خجالتی تنهایی که من اون موقع بودم ( هنوز هم هستم ورژنش فرق کرده!) از فکر بودن با یه مشت غریبه داشتم می مردم. طرح تموم شده بود و برای ناهار برگشته بودیم مسجد محل. هیچ وقت یادم نمی ره. مسجد ولیعصر بود ته اون خیابابونه تو شهید عراقی. طبقه دومش که مخصوص خانوما بود تاریک بود و L شکل. همه جمع شده بودن و ناهار رو که قشنگ یادمه عدس پلو بود می خوردن. من هم نشسته بودم دقیقا تو اون یکی یال L و تنهایی ناهار می خوردمو و خدا خدا می کردم بابا زودتر بیاد تا بریم خونه و ته دلم مطمئن بودم که بابا آخرین نفریه که اونجا رو ترک می کنه . بدترین عدس پلوی عمرم بود.
دیروز کارخونه رو افتتاح کردن بالاخره. صبح مراسم بود و ما از هفت توی کارخونه بودیم . بچه ها دیشب مونده بودن و همه ی محوطه رو پر از پرچم و پلاکارد کرده بودن. یک جعبه ی بزرک نمادین هم از دارومون درست کرده بودن و گذاشته بودن روی استند. یه ساتن نقره ای هم کشیده بودن روش. همه چیز آماده بود و حدود ساعت هشت رییس جمهور اومدو ....
اینا هیچ کدوم مهم نیست. من وایستاده بودن تو ورودی بخش اداری و داشتم فکر می کردم از اون ظهر و عدس پلو تا افتتاحیه ی امروز چه راه درازی رو اومدم. چه راه دراز و .........
حالا عدس پلوهامو دیگه تنها نمی خورم. می رم وسط جمع , روی صندلی وسط می شینم و بین هر قاشق پلویی که می خورم با یکی شوخی می کنم , سربه سر یکی می ذارم و .... ولی هنوز هم عدس پلوهام طعم مزخرفی می دن , طعمی که هر دقیقه اش دعا می کنم کاش بابا زودتر کارش تموم شه و بریم خونه.
راه درازی اومدم ولی هنوز به خونه نرسیدم.



لینک های مربوط:
http://khabarfarsi.com/ext/2019262
http://khabarfarsi.com/ext/2024743