۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

شکر لازم...

گاهی یکی دو ساعت قدم زدن شبانه زیر باران با یک دوست قدیمی و نشستن روی نیمکت پارک و گوش دادن به صدای مهسا وحدت و حرف زدن از همه ی چیزهای مهم و بی اهمیت همان چیزی است که دو سه ماهی است لازم داری و کلافه ای و خودت نمی دانی چه مرگت هست...


آن قدر شکر لازم است این هوا و باران که نمی دونم چه جوری شکرکنم!!! از صبح دارم فکر می کنم کی کجا چه کار خیری کرده که ما این جا شامل چنین لطف و برکتی شدیم. فقط کاش عین همین بارون تو سومالی هم می اومد تا یه ذره با دل خوشتر حالشو می بردیم.

۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

منت

گر بخارد پشت من انگشت من
خم شود از بار منت پشت من
کو همتی تا نخارم پشت خویش
وارهم از منت انگشت خویش



نمی دونم چرا همین جوری الکی یاد این شعره افتادم!

۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

باز هم اراذل

انقدر هوا خوبه که می خوام بشینم از خوشی گریه کنم. اصلا یه حالی :)
پنجره رو تا ته باز کردیم و دارم از مورمور شدن از سرما لذت می برم. باورم نمی شه که بعد از این همه روزای گرم مزخرف مرطوب تهوع آور , باز هم هم چین هوایی داریم. هوا بدجوری عشقولانه است. امروز حتما می زنم به خیابان و اگه "سمان " پایه باشه یه دونه از اون Adrift های همیشگی راه می اندازیم و خیابون متر می کنیم. حالا گیرم که اراذل گردیمون بدون دلستر باشه , بابا لوطی های قدیم هم تو این ماه تیزی هارو غلاف می کردن خب ! :)

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

پایان باز

هر چه قدر که از پایان باز سینما بدم میاد , زندگیم شده پر از پایان های ولوی رو هوا!!

۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

فان کیلرها

بعضی آدم ها ذاتا Fun Killer هستند. اصلا هم تقصیر خودشان نیست.
همین جوری بدون این که خبر داشته باشند , به صورت ناخودآگاه می زنند و بساط عیش ملتی را با خاک یکسان می کنند و تازه از آن هم بدتر این که ککشان هم نمی گزد که بابا ما هم آدم بودیم این جا داشتیم برای خودمان حال می کردیم.
خلاصه ما ناجور گیر یکی از این آدم ها افتاده ایم و همین جور پشت هم دارد حال ما را می کند توی قوطی
همین الان هم فهمیدیم که ایشان دارای مشکلی شده اند و برگه ی مرخصی ما که کلی زودتر امضا شده کان لم یکن تلقی می شود چراکه بالاخره ایشان مشکل دارند و ما هم که چغندریم و اصلا مهم نیست که ما هم کار داشتیم برای فردا و هزار و یک نقشه کشیده بودیم خیر سرمان!!!

۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

خبر لعنتی

نشستم تصور می کنم وقتی که خبر بهم برسه , وقتی که اتفاق بیفته , وقتی که تو برداری و خبر رو روی پیجت بنویسی , من چه حالی می شم. اون موقع کجام ؟ دارم چیکار می کنم؟ عکس العملم چیه ؟ می خندم ؟ گریه می کنم؟ فریاد می زنم ؟ شونه هامو بالا می اندازم؟ نفس راحت می کشم یا چی؟!!
بعد یه دفعه ای احساس خفگی می کنم. یه چیزی میاد و راه گلومو می گیره , حناق می گیرم  نفسم بالا نمیاد
اون وقته که دیگه لازم نیست تصور کنم , خوب می دونم کجام و چیکار می کنم اون موقع که اون خبر لعنتی رو می فهمم حالا یا توی پیجت , یا تو تلفن , چت , از دوستات یا هر راه مزخرف دیگه ای ...

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

تو هم با من نبودی یار

ما نه آنیم که در بازی این چرخ فلک
هرکه از دیده مان رفت زخاطر ببریم
یا که چون فصل خزان آمد و گل رفت به خواب
دل به عشق دگری داده ز آنجا بپریم







عکس صرفا تزیینی نیست...

۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

سوال ؟

آقا یه سوال داشتم. 
نماز و روزه جزو جزییات دینه یا اصول و کلیات؟

۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

تنهایی یک زخم

سخت است. درد دارد و سرگیجه و تهوع و سردرد
دوره ی نقاهت رابطه را می گویم. رابطه ای که جراحی شده , کنده شده و دور انداخته شده. جایش درد می کند , می سوزد و
بدتر این که رابطه ای که دیگر نیست , توهم بودنش درد می کند . مثل پایی که قطع شده اما انگشت شستش هنوز می خارد.
به هر حال رابطه ای که خلاف اصولت باشد را باید کنار گذاشت , حالا هر چه قدر هم که سخت باشد , فقط کاش راهی هم برای تمام ایکاش هایی که بعدش  به سراغت می آید وجود داشت. راه فراری برای فراموشی. اما حیف که جای زخم لعنتی هر رابطه , هر ثانیه تمام واقعیت نبودنش را توی صورتت تف می کند.

اما حریم امن را باید ترک کرد حتی به قیمت زخم خوردن که یک گوشه ملندن عین مردن است. عین نبودن و نبودن وقتی که هستی گناهی است نابخشودنی ....

هنوز هم

هنوز هم که هنوز است ,با این که نیستی و دوری و رفته ای و نبوده ای اصلا هیچ وقت , هنوز هم
هنوز هم , حتی وقتی نشسته ام پشت میز و آن طرف میز توی نور شمع کسی نشسته که تو نیستی هنوز هم, 
هنوز هم بعد آن همه بهانه که آورده ام برای خودم که تو خیال بودی , وهم بودی, رویا بوده ای هنوز هم, 
هنوز هم , که پیر شده ام و سنگ شده ام و سراپا عقل شده ام و پوسیده ام
هنوز هم
اسمت را که می شنوم , می بینم , ....
هنوز هم .......

۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

فرشته ها و آدمیان

تو یکی از سریال های ماه رمضون که از هر کدوم تا حالا یکی دو قسمت بیش تر ندیدم و از گفته های اطرافیان مثل این که فعلا مال شبکه پنج که مثل اینکه طنز هم تشریف داره از بقیه بهتره , یکی برگشت گفت که خدا فرشته ها رو از خرد محض آفریده.
داشتم فکر می کردم که یه موجود , وقتی از خرد محض باشه چه قدر می تونه زندگی وحشتناکی داشته باشه. تصورش رو بکن که مثل یه روبات ,فقط مشغول تحلیل اطلاعات باشی و اصلا از حس هایی مثل گرسنگی,خوشحالی,غم,ترس,عشق و ... خبری نباشه.
به گمانم خود خدا هم حوصله اش از این همه منطق و استدلال بد شده بود که آدم احساساتی رو آفرید و تازه به فرشته ها هم گفت که جلوش سجده کنن.
هر چی باشه ته تهش عقل جلوی عشق و احساس باید لنگ بندازه. اینو دیگه من شاید ندونم ولی شما که حتما می دونید دوست عزیز :)

۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

لیست کذایی

یه هفته ای میشه که "استفانیا" ازم لیست شرکت های تاپ معماری ایرانی رو خواسته. هنوز که هنوزه نتنستم چهارتا سایت درست حسابی از این شرکت معماریای کاردرست پیدا کنم. کی ما قراره بفهمیم دنیا رو اینترنت و شبکه و مدیا و .. می چرخونه. 
خلاصه آبروم حسابی رفته. کسی شرکت درست حسابی معماری و طراحی و ساخت سراغ نداره احیاناُ؟

۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

نبسته ام

نبسته ام به كس دل
نبسته كس به من دل

۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

شباهت

خوب که نگاه می کنم می بینم همه چیز از آن جا شروع شد که
اون شبیه تو بود!
یا من این طور فکر می کردم.

۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

در کمال خونسردی

گاهی وقت ها آدم از روی حماقت یا چه می دانم جهالت شاید هم فقط از روی تنهایی , خودش را درگیر رابطه هایی می کند که می داند بیمار است , می داند رابطه ای است که نارس خواهد ماند و اگر سقط نشود لاجرم مرده یا ناقص به دنیا خواهد آمد.

وقتی درگیر این رابطه ها می شوی , اگر خیلی خوش شانس باشی - مثل من- و کسی باشد که هوایت را داشته باشد و نگرانت باشد و نگذارد که خواب چشمانت راببرد . آن وقت می رسی به این جایی که من رسیده ام. جایی که باید خودت را از رابطه بیرون بشی , باید در کمال بیرحمی و خونسردی  قطع کنی ناف این طفل نارس را و بنشینی و ناظر تقلاهایش برای زنده ماندن باشی و حواس دل لعنتی ات را پرت کنی بلکم خودش توی این دست و پا زدن ها نمیرد.
بدترین نکته ی این رابطه ها این است که باید حواست باشد خونی ریخته نشود , دلی نشکند,آبرویی نرود و خلاصه آبی توی دلی تکان نخورد....

گاهی وقت ها آدم از روی حماقت یا چه می دانم جهالت شاید هم فقط از روی تنهایی چه کارها ه نمی کند و خدا نگران ها را حفظ کند .



۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

اینو همین الان خوندم , توی فتوبلاگ K1  که تازه افتتاحش کرده. به علاوه ی این مطلب پایین تریشکه اونم باز همین الان تو بلاگ "Things U can't tell just..." خوندم , یادم انداختکه امروز ساعت 4ونیم مصاحبه کاری دارم و ...






رفتن
بهانه نمی‌خواهد
بهانه‌‌های ماندن که تمام شود
کفایت می‌کند
«علی مرتضایی»







نشستم روبه‌روی رئیس و گفتم که چرا می‌خواهم استعفا بدهم. یک ساعتی حرف زد که قانعم کند بمانم. گفتم نمی‌توانم، زیادی خسته‌ و سرخورده ام. گفت لاغر شده‌ای دختر، پای چشم‌هات هم که گود افتاده. اصلا چه کار کرده‌ای با خودت؟ گفتم فقط خسته ام و می‌خواهم بروم. دست آخر گفت حالا که این قدر برای رفتن بی‌طاقت‌ ای، فقط چند وقتی بمان تا کسی را پیدا کنم که جای تو را بگیرد. قبول کردم. گفت کسی با قابلیت‌های تو سخت پیدا می‌شود. از هم‌این حرف‌هایی که وقتی می‌خواهند به غا بدهندت، می‌زنند. گفتم بالاخره پیدا می‌شود. بدی‌ش این است که خستگی را نمی‌شود به دیگران نشان داد. نمی‌شود گفت ببین، دارم توی این چرخ‌دنده‌های لعنتی له می‌شوم. نمی‌شود به‌شان نشان داد که شانه‌هات زیر وزن دنیا چه‌طوری خم شده‌اند. باید جمله‌ها را قطار کنی کنار هم. خواستم توضیح بدهم، صدام لرزید. دوست نداشتم جلوی چشم‌های رئیس گریه کنم. گفتم درباره‌اش بیش‌تر فکر می‌کنم و زدم بیرون. دلم می‌خواست با کسی حرف بزنم درباره‌اش. نشد. من ماندم و بغض. زود برگشتم خانه. نوبت من بود که شام درست کنم




پ.ن. این که می بینید " ک" های این مطلب این شکلیه واسه اینه که اصولا از همون روز کذایی که چای ریخت رو کی بردم , هراز چند گاهی کلید "ک" از کار می افته.

۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

Mission Impossible

فقط باید هر طور شده این یک ماه رو زنده بمونم!


روز داروسازی پنج شهریوره و قراره کارخونه رو افتتاح کنیم. الان در اوج کار هستیم , همه دارن له می شن زیر فشار کار! 30 روز وقت داریم و چند ماه عقبیم. آتش نشانی هم به لوله های آب گیر داده و تو این وضعیت , همه دیوارا دوباره کنده شدن! تو زانو تو خاکیم خلاصه.


ماه رمضون هم که شروع شده و قربونش برم روزهام هم که شدن 15-16 ساعت!! تو این گرما و این همه راه تا خونه, حلالمون کنید خلاصه.


استادجان هم که قول داده بود برای خونه کار نده ,حالا شش تا شش تا پلان می خواد ! تازه به طرح متوسط هم راضی نیست و عینهو آب خوردن رو پلانت یه ضربدر میزنه به این بزرگی!


خلاصه , حالا می بینید چرا می گم این یه ماه تنها هدف زندگیم , زنده موندنه و لا غیر!!