۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

بازي زندگي


گاهي اوقات مي شود كه مجبوري بنشيني تا زندگي ازت عبور كنه.
مجبوري مودب و دست به سينه بشيني يه گوشه و فقط نگاش كني تا هر كاري دلش خواست بكنه و بره پي كارش.
فايده هم نداره كه هي بجنگي و قلدر بازي در آري كه زندگي خودمه و هر كاريش بخوام مي كنم و از اين مزخرفات
اين جور مواقع مسخره ترين چيز اختيار و اين حرف هاست.
پس هر وقت به همچين جايي رسيدي ، اسلحه ات رو غلاف كن. گليمت روبتكون ، پهنش كن بيخ ديوار. چهارزانو بشين و تكيه بده به ديوار ، دستات رو بزار رو زانوهات ، چشماتو ببند و صبر كن.
زندگي ، كارش كه تموم شد ، خودش بهت مي گه.
اونوقت بپر از جا ، خاك لباستو بتكون و برو ببين چه خاكي بر سرت شده!!
زندگي اونقدرها هم نامرد نيست.
گاهي اوقات سورپريزهاي خوبي برات گذاشته.
جايزه ي اين كه مودب نشستي يه گوشه و كار رو براش سخت نكردي....
زندگي همينه ديگه.
گاهي فقط بايد نشست ...
پ.ن.:
تصوير :

No Work, 1935.
Blanche Grambs, born 1916.
Lithograph. Printed at the Art Students League by Will Barnet.

۷ نظر:

م م فرزند ع گفت...

کاش برا منم یه سورپرایز ی چیزی میذاشت!

مسلم گفت...

اون چیزی که تو بهش میگی مزخرفات بهش میگن انسانیت!
حالا حوصله استنباطش ندارم. اما ما محکومیم به آزادی و آزادی ما هم چیزی جز همین شوریدن ها نیست !

یالا یجنب بیا تو گود!

hozoor گفت...

I deeply believe in this

Maanta گفت...

به م.م.:
گذاشته ، بگرد.
به مسافر:
فعلا كه وسط گوديم
به حضور:
تو باز ويروسي شدي.
بعدشم بزن قدش :)

مسلم گفت...

حالا چه سر نوشابه ای هم باسه هم باز میکنن!
چای شیرین، زیاد به هم تعارف میکنین نه!؟

حضورناپدید گفت...

نه ویروسی نشدم. حال نداشتم زبونش رو فارسی کنم!
گیو می فایو بادی

زهرا گفت...

موافقم خیلی خیلی!