گاهي اوقات مي شود كه مجبوري بنشيني تا زندگي ازت عبور كنه.
مجبوري مودب و دست به سينه بشيني يه گوشه و فقط نگاش كني تا هر كاري دلش خواست بكنه و بره پي كارش.
فايده هم نداره كه هي بجنگي و قلدر بازي در آري كه زندگي خودمه و هر كاريش بخوام مي كنم و از اين مزخرفات
اين جور مواقع مسخره ترين چيز اختيار و اين حرف هاست.
پس هر وقت به همچين جايي رسيدي ، اسلحه ات رو غلاف كن. گليمت روبتكون ، پهنش كن بيخ ديوار. چهارزانو بشين و تكيه بده به ديوار ، دستات رو بزار رو زانوهات ، چشماتو ببند و صبر كن.
زندگي ، كارش كه تموم شد ، خودش بهت مي گه.
اونوقت بپر از جا ، خاك لباستو بتكون و برو ببين چه خاكي بر سرت شده!!
زندگي اونقدرها هم نامرد نيست.
گاهي اوقات سورپريزهاي خوبي برات گذاشته.
جايزه ي اين كه مودب نشستي يه گوشه و كار رو براش سخت نكردي....
زندگي همينه ديگه.
گاهي فقط بايد نشست ...
پ.ن.:
تصوير :
No Work, 1935.
Blanche Grambs, born 1916.
Lithograph. Printed at the Art Students League by Will Barnet.
۷ نظر:
کاش برا منم یه سورپرایز ی چیزی میذاشت!
اون چیزی که تو بهش میگی مزخرفات بهش میگن انسانیت!
حالا حوصله استنباطش ندارم. اما ما محکومیم به آزادی و آزادی ما هم چیزی جز همین شوریدن ها نیست !
یالا یجنب بیا تو گود!
I deeply believe in this
به م.م.:
گذاشته ، بگرد.
به مسافر:
فعلا كه وسط گوديم
به حضور:
تو باز ويروسي شدي.
بعدشم بزن قدش :)
حالا چه سر نوشابه ای هم باسه هم باز میکنن!
چای شیرین، زیاد به هم تعارف میکنین نه!؟
نه ویروسی نشدم. حال نداشتم زبونش رو فارسی کنم!
گیو می فایو بادی
موافقم خیلی خیلی!
ارسال یک نظر