۱۳۹۹ بهمن ۵, یکشنبه

حدس ‏بزن ‏چه ‏کسی ‏برای ‏شام ‏می‌آید؟

یک زمان‌هایی بود که می‌توانستم برای هر چیزی حکم قطعی بدهم. به گمانم از اقتضای سن باشد. یک سن‌هایی آدم برای هر چیزی جواب قطعی دارد. همه چیز را می‌داند و از همه چیز مطمئن است. میتوانستم راحت راجع به خودم نظر بدهم. از خودم حرف بزنن و این‌که اگر به جای فلانی بودم یا اگر در موقعیت فلان بودم حتما آن کار را میکردم یا آن واکنش را نشان نمی‌دادم. روزهای روشنی بود و زندگی آسان‌تر.
حالا اما، از این‌جا که ایستاده‌ام هیچ چیز قطعی ای وجود ندارد. همه چیز نسبی شده و هیچ ایده‌ای ندارم که در فلان موقعیت یا به جای فلان کس اگر بودم چه‌کار میکردم یا نمی‌کردم. آن‌قدر در موقعیت‌های مختلف خودم را غافلگیر کرده‌ام که بدانم از خودم چیزی نمی‌دانم و نمی‌توانم خودم را پیش‌بینی کنم. برای همین است که مدت‌هاست درباره ی خودم که می‌خواهم حرف بزنم یا به سوالی جواب بدهم با کلی احتیاط می‌گویم نمی‌دانم. از روی تئوری میتوانم بگویم که فلان کار را خواهم کرد اگر در چنان موقعیتی باشم ولی هیچ تضمینی ندارم که واقعا آن کار را بکنم. بارها پیش آمده که فکر میکردم چنان کاری را بکنم و نکردم و گاهی کارهایی را کرده‌ام که یک درصد هم فکر نمی‌کردم آدم چنان کارهایی باشم. آن‌قدر زندگی کرده‌ام که دیگر حکم قطعی ندهم. فقط می‌توانم آرزوهایم را بگویم. میتوانم در جواب کسی که میپرسد اگر فلان شود چکار می‌کنی بگویم نمیدانم، مطمئن نیستم ولی امیدوارم که فلان کار را بکنم.
بله، می‌توانم سعیم را بکنم که بهترین آدمی که دوست دارم باشم، باشم ولی نمی‌توانم تضمین بدهم که در موقعیتش که قرار گرفتم حتما همان کاری را خواهم کرد که پیش‌بینی کرده‌ام.
پس دوست عزیز، از من سوالی را نپرس که خودم جوابش را نمی‌دانم. من می‌توانم فلسفه زندگی‌ام و دیدگاه‌های فعلی‌ام را به تو بگویم، ولی اگر فردا روزی دنیا چرخید و چرخید و من کاری را کردم که قبلا ادعای مخالفش را داشتم بر من خرده نگیر. من هر روز خودم را هم غافلگیر می‌کنم.
فقط کاش آن روز و آن‌جا بهتر از آن چیزی باشم که انتظار داشتم، نه آن چیزی که همیشه دلم می‌خواسته نباشم.
بله زمانی اگر خیانت ببینم، اگر منافعم به خطر بیفتد، اگر بین جانم و اخلاق گیر کنم، اگر مجبور به انتخاب باشم، کاش عزتم، شرفم، اخلاقم، دلم و عقلم را زیر پا نگذارم. کاش. ولی خب شاید هم گذاشتم. چه کسی از فردایش و از خودش خبر دارد؟
حتی همین من امروز در این موقعیت، فردا در همین موقعیت آیا باز همین خواهم بود؟ چه کسی می‌داند؟
برای همین است که دیگر شروع آشنایی‌هایم پر از سوال نیست. مصاحبه نیست. جلسه پرسش و پاسخ هم. دیگر برای شناختن آدمها تعجیل نمی‌کنم. 
تنها می‌گذارم آشنایی به آرامی، در بستر گفتگو و خاطره‌سازی اتفاق بیفتد. در موقعیت‌های مختلف. چه فایده دارد کشف تکه‌های پازلی که هر روز طرحش فرق خواهد کرد. تنها از کنار هم چیدن تکه ها لذت خواهم برد. طرح نهایی هر چه می‌خواهد باشد. اگر چیدن پازل‌ها لذتی نداشت، پس بیا بی‌خیال تکمیل پازلمان بشویم. پازلها زیادند و زمان تنگ.
کاش زمانش که رسید، از امتحان سربلند بیرون بیاییم. پیش‌بینی‌ها را بی‌خیال