۱۳۹۶ آبان ۲۰, شنبه

انصاف نیست

به نظرم بعضی جاها بی انصاف هستیم. جای قربانی را با ظالم عوضی می گیریم.
زندانی های بیمار زیادی را به بیمارستان می آورند. با آن لباس های راه راه آبی و زنجیرهای پایشان بدجوری توی چشم هستند. خیلی ها را دیده ام که دلسوزانه و آخی آخی گویان به زندانی نگاه می کنند و نگاه های عصبانی شان را به پسرک سرباز همراه حواله می دهند. من اما از دست زندانی بیش تر عصبانی می شوم. دلم می خواهد بروم دوتا سیلی بزنم توی گوشش و بگویم به چه حقی با خودت کاری کردی که شان و منزلت انسانی ات چنان پایین بیاید که کسان دیگری این حق را پیدا کنند که به پایت زنجیر بزنند. 
خبر اعدام را که می شنویم فریاد حقوق بشر سر می دهیم و بد و بیراه هاست که حواله ی قاضی تا مجری حکم می شود. ولی نباید از دست اعدامی هم عصبانی باشیم؟ دلم می خواهد بروم و این بار نمی زنمش، گناه دارد. ولی ازش می پرسم به چه حقی بلایی سر خودت آورده ای که انقدر کوچک شوی که پایه ای ترین حقت یعنی "حق بودن" بیفتد دست انسان دیگری مثل خودت که بتواند تصمیم بگیرد که باشی یا نباشی.
گاهی وقت ها بی انصافی مان اما برعکس عمل می کند. تجاوز از این وضعیت هاست. قربانی را این بار مقصر می دانیم و به جای متجاوز ظالم، قربانی بیچاره را متهم می کنیم که لابد خودت محرک بودی و فلان بودی و بیسار. این بار نمی زنمش چون حیف زدن، اما ازش می پرسم که چه کسی به تو این حق را داد که این طور خودت را از انسانیت پایین بکشی و مثل حیوان هر کاری دلت خواست بکنی و شان تمام انسانیت را خش دار کنی.
یا مثلا کشور متخاصم را ول می کنیم و به کشور قربانی جنگ می تازیم که چرا دولتمردانت فلان کردند و بیسار و کشور متخاصم را عصبانی کردند و باعث شروع جنگ شدند. 
قبول دارم که هیچ وقت یک طرف مقصر نیست. بله، کاش به جای زنجیر پا شیوه ای انسانی تر پیدا می کردیم که زنجیر پای زندانی، شان انسانی زندانبانش را هم پایین می کشد. اعدام زندانی روح انسانی تمام جامعه را خش می اندازد و کاش حق زنده ماندن را به حق مرداندن برتری می دادیم. کاش یاد می گرفتیم که هر چه قدر قربانی تجاوز محرک امیال متجاوز باشد باز هیچ حقی برای متجاوز وجود ندارد و کاش یاد می گرفتیم که اگر تمام دنیا هم بگویند که لابد خودش می خواسته تا خودش نگوید که می خواهد این حق برای ما وجود ندارد برای تجاوز به شان انسانی یک انسان و خودمان و تمام جامعه. و کاش بدانیم که جنگ پست ترین راه است برای انسانی که هزاران سال زندگی را تجربه کرده و بازگشت به رویه اجداد غارنشین برای قدرت طلبی و تعیین محدوده ی قدرت در شان انسان ها نیست حالا هر کس که می خواهد مقصر باشد
. و کاش یک روزی بیاید که دولتمردانی بگویند بجنگید و ملت ها روی برگردانند و بگویند هر که جنگ می خواهد خودش برود بجنگد. ما مشغول تر از آنیم به زندگی که بخواهیم بجنگیم.

۱۳۹۶ آبان ۱۷, چهارشنبه

یک می سی سی پی، دو می سی سی پی، ...

یه قسمت friends بود که راس می ره برنزه کنه خودشو. راس مثلا بین گروه از همه تحصیل کرده تر و آدم حسابی تر بود. هر چی نبود دکتر که بود حالا گیریم دکتر دایناسورشناسی.
یادتونه راس هی می شمرد یک می سی سی پی دو می سی سی پی و ... بعد ده بار یه ورش برنزه شد و چشماش سوخت و پدرش در اومد و آخرش هیچی به هیچی. اما در عوض جویی سمبل بلاهت خیلی راحت رفته بود برنزه کرده بود و برگشته بود.
آدم هایی که زیادی فکر می کنن یا زیادی همه چی رو جدی می گیرن یا اصولا هر چیزی رو چالش می بینن و براش دنبال یه راه حل پیچیده می گردن هم توی زندگی داستانشون همینه. در حالی که دارن هر لحظه و هر روز به همه چی فکر می کنند و تحلیل می کنن و دنبال بهترین راه می گردن و هی کارهاشون گره می خوره به هم و اعصاب و وقت کم میارن و آخرش هم می شن از این جا مونده از اون جا رونده، آدم های آسون گیر کمتر-فکر- کن تا ته راه رو خوش خوشک رفتن و دارن لذت زندگیشون رو می برن.
خلاصه که تا اینا درگیر چطوری رفتن و از کدوم راه رفتن و با کی رفتن و توی راه چکار کردن و این ها هستن اونا رسیدن و بساط آتیش و جوجه شون رو هم رو به راه کردن و توی آفتاب ملایم بهاری کنار آب نشستن و فارغ از دنیا و مافیها دارن کیفشون رو می کنن.

۱۳۹۶ آبان ۱۳, شنبه

از حال ما اگر می پرسی

می پرسی که چونم؟
 چنانم که تو چونی.