۱۳۹۱ فروردین ۲۷, یکشنبه

همچی آدمیم من

دیدی بعضی آدما از ترس بدبختی هر چی خوشبختی دارن رو زهرمارخودشون می کنن.
بعضی ها هم تموم خنکی و رنگارنگی پاییز و سرما و برف زمستون و بارون و سبزی بهار رو با فکر تابستون و ترس از گرمای مزخرفش و هوای خفه اش کوفت خودشون می کنن و نمی تونن از هیچ کدومشون لذت ببرن؟
یعنی یه همچی آدمیم من!

۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

به درک

یعنی توی یه هم چین هواییه که آدم می گه به درک که هیچی بر وفق مراد نیست و خر مراد لنگ که چه عرض کنم ,  زیر بار زندگی افتاده و سقط شده.
مهم اینه که بارون میاد و پنجره بازه و صدای شرشر میاد و حامد نیک پی می خونه و از سرما مورمورت می شه و صورتت رو فرو می کنی توی بخار چایی و یتوی مه بخار چایی برای چند لحظه همه چی یادت می ره و حتی دیگه احساس تنهایی هم نمی کنی.
یعنی هم چین هواییه الان...

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

ناامیدی یک مجسمه بلاهت

وقتی مدیرت جلوی مدیرعامل توی جلسه از تو  ( کل گروه) یک احمق کلّا تعطیل می سازه و تو صرفا به علت محدودیت های کاری مجبوری ساکت بمونی و لبخند ژوکوند بزنی , چه حسی داری؟
من الان اون حس رو دارم.
کل جلسه بررسی مشکلات گروه بر باد فنا رفت. هر چند من یکی که مدت هاست از این جلسه های چندین ساعته قطع امید کردم.
این شرکت یه مجسمه بلاهت داره , اون هم بی شک بنده هستم!!! :)

۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

تلفیق بی ربط

با سمان بالاخره دل رو زدیم به دریا و دلستر با طعم قهوه رو هم امتحان کردیم. من که کلا با قهوه مشکل دارم و به نظرم چیز مزخرفی اومد. اما سمان که قهوه دوسته هم چندان راضی ببه نظر نمی اومد.
به هر حال قضیه همون چیزاییه که نبودنشون بهتر از بودنشونه. هر چند بودنشون هم اهمیتی نداره.