۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

قبول باشه


يالاخره افطاري ديشب هم برگزار شد. با يه سري از همكارا رفتيم جاتون خالي باغ بهشت - رستوران زعفران
بگذريم كه افطاري مزخرفي بود برعكس شامش و كلي هم پياده شديم! (هنوز يادم مي افته جگرم كباب مي شه!)
مهم اينه كه محض رضاي خدا يك جمله ، فقط يه جمله نگفتيم كه غيبت نباشه!
بعد از اون همه زحمت و ترك و .... با اوردوز ديشب ، تا مدت ها بايد از خجالت بميرم. آخه بابا غيبت يه ذره ، دو ذره نه سه ساعت تمام!!!

پله پله از پياز تا ملاقات خدا!


سحري رضي مي خواست با غذاش پياز بخوره
گفتم " نخور تا شب از تشنگي مي ميري !
گفت : باشه ، فقط چون تو گفتيا!!

داشتم فكر مي كردم قضيه ما و خدا هم بايد يه چيزي تو اين مايه ها باشه. اين كه هميشه مي گويند خدا احتياجي به عبادت ما نداره و اين حرف ها. هميشه براي من يكي كه سوال بوده پس چرا اين همه اصرار ؟!!!
بعد امروزبعد قضيه بالا نشستم فكر كردم ديدم قضيه عين همين ديالوگ من و رضيه!
خدا يه چي مي گه ما انجام بديم كه برامون خوبه ، بعد ما باصدتا منت برمي گرديم مي گيم : باشه ، فقط چون تو گفتي ها!!!

گيرم با اين تفاوت كه خدا دليلش رو نمي گه كه ما بفهميم به نفع خودمونه!! ;) و من گفتم!

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

گربه روي شيرواني داغ!!!


وقتي خسته و كوفته مي رسيد خونه ، لباس هاي لعنتي رو مي كنيد و شوت مي كنيد روي تخت ، بعد مي ريد دستا و صورت رو مهمون يه چند مشت آب خنك مي كنيد ، بعد با خيال راحت تشريف مي بريد جلوي تلويزيون ، بالش رو ول مي كنيد وسط هال ، ولو مي شيد جلو باد كولر ، دكمه پلي دستگاه رو مي زنيد تا حال فيلمي رو ببريد كه خيلي وقته مي خواستيد ببينيدش ،
بعد همچين كه شيره غرش مي كنه و عنوان بندي مي آد كه شروع شه
مادرجان تشريف ميارند با لب خندون شروع مي كنن به تعريف كردن اتفاق جالب امروز صبح كه :
-فلاني ، فهميدي صبح چي شد ؟
-نه؟ چي شد؟
-صبح رفتم تو اتاقتون دنبال نمي دونم چي چي ، يه دفعه ديدم كله دوتا گربه از رو تختت بلند شد. داشتم سكته مي كردم. حالا هي گربه ها دور خودشون مي چرخن. مي رن زير تخت ميان روي تخت مي رن زير رو تختي مي پرن مي خورن تو شيشه .......
اونوقته كه مي فهميدي بدبخت شديد
و بعد تمام اون روز تا شب رو به پاك كردن موهاي گربه هاي محترم كه معلوم نيست چرا انقدر ريزش مو دارن مي پردازيد اما مگه تموم ميشه ؟!! تموم لباس هايي كه انداختيد رو تخت ، تمام رو تختي و بالش و زير تخت و در و ديوار رو جارو مي كنيد ، مي تكونيد ، مي شوريد مي سابيد آخرش ميبينيد بازهم چندتا موي لعنتي چسبيده به لباس ها
خدا بگم چي كارتون كنه گربه هاي لعنتي ،، حداقل مي رفتيد رو تخت موني!!!!
هنوز كه هنوزه توهم مو مي بينم همه جا ، اون هم موي گربه !
حالم به هم خورد!

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

جمهوري اسلامي لاريجان!


دارم كم كم به اين لاريجاني ها مشكوك مي شم!
يه بويايي مياد
اگر واقعا قضيه تبريك گفتن شب انتخابات به ميرحسين توسط آ-علي لاريجاني درست باشه ، با توجه به اين كه برادر گرامشان هم چند روز پيش به بالاترين مقام قضايي مملكت رسيدند و در حال حاضر دو قوه از سه قوه كلهم مملكت در اختيار ايشان است ، آن وقت....!!!
اگر 20 سال ديگه معلوم شد تمام بند و بساط اين چند وقته كار اين لاريجاني ها بوده ، من يكي كه اصلا تعجب نمي كنم!


313


فيلمي هست كه مدت ها قبل از طريق وبلاگ " نماز در خم ابروان محرابي" بهش رسيدم.
فيلمي به نام " 313" درباره ي امام زمان
اگر دوست داريد شما هم ببينيد. من كه ديدم و لذت بردم . مخصوصا از بخش دومش

تولدت مبارك ماهي بزرگ با دست هاي قيچي اي


يادم نمي آد اولين بار كجا ديدمتون ! يادم نمي آد با كدوم تصوير ازتون عاشق كارهاتون شدم. فقط مي دونم كه من شما و تمام دنياي عجيب و غريبتون رو دوست دارم.
همه اون آدم هاي لاغر و درازتون با چهره هاي رنگ پريده رو دوست دارم
من عاشق نگاه غمگين ادوارد دست قيچي هستم . چه قدر غم انگيزه كه تو نتوني صورت دختركي كه دوستش داري رو نوازش كني بدون اينكه هر لحظه امكان در اومدن چشاش از حدقه وجود داشته باشه!!
چه قدر بده كه دامادت توي محراب كليسا ولت كرده باشه و تو سال هاي سال ها مجبور باشي تو دنياي بي روحي مرده ها دنبال عشق بگردي .
چي محشر تر از پدري مي تونه باشه كه تمام عمرش براي پسرش افسانه ببافه به هم و افسانه هاش ان قدر واقعي باشن كه اون غوله تو مراسم دفنش شركت كنه!
چه خوبه بچه اي كه پدرش نمي ذاره لب به شكلات بزنه ، براي خودش صاحب يه كارخونه ي گنده ي شكلات بشه
و از همه عجيب غريب تر اين كه يه سلماني موقع بريدن سر مردم با تيغ سلمونيش ، بزنه زير آواز!

تيم برتون عزيز تولد دوازده سالگيتون مبارك!
فقط يه سوال ، شما چه طور تونستيد تو اين همه سال ، فقط دوازده سال عمر كنيد؟

به خاطر همه ي آدم هاي عجيب و غريبي كه به دنياي بي حال و بي رنگ ما اضافه كرديد ، ممنون

ارادتمند
مائانتا

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

بعضي ها .......


بعضي آدم ها آن قدر حقيرند ، آن قدر كوچكند ، آن قدربدبختند كه حالت را به هم ميزنند
تهوعت مي گيرد وقتي قيافه هاي بيچاره شان را مي بيني كه مثلا خودشان پوزخندي از مچ گيري روي لبشان نشانده اند.
بعضي آدمها آنقدر در رده بندي شخصيتي پايين قرار مي گيرند ، آنقدر آن ته ته جا گرفته اند كه رغبت نمي كني سرت را پايين كني شايد ببينيشان!
بعضي آدم ها آن قدر بدبختند كه دلت نمي خواهد شاءنت را پايين بياوري و تف بيندازي توي صورتشان
بعضي آدم ها آن قدر پستند كه فقط بايد بگذاري به بودن متعفنشان ادامه دهند تا روزي كه بميرند و ديگر نباشند
به همين سادگي ......



كاش به همين سادگي بود
اين بعضي ها
مثل باكتري تكثير مي شوند ، باسرعت ميليون تقسيم در ثانيه!

اين يكي بعضي بدجور آدم را ياد آن " يوريا هيپ" لعنتي ديويد كاپرفيلد مي اندازد. با آن لبخند موذيانه ي مثلا فروتنانه اش!

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

رجعت از تصوير به كلمه


كتاب ، كتاب
مدتي است كه بدجور از كتاب ها جدا افتاده ام. اين همه دلتنگي را وقتي فهميدم كه كتابخانه را مي چيدم. وقتي كتاب ها را بر مي داشتم تا در جايشان بچينم ، وزنشان ، بويشان ، نرمي جلدشان يادم آورد كه چه لذتي را از دست داده ام اين اواخر
تمام لذت اين ماه هايم در دكمه Play دستگاه دي وي دي پلير خلاصه شده و تمام آن تصاويري كه كس ديگري كتابي را خوانده ، لذتش را برده و بعد تصاوير ذهني اش از رويدادهاي آن نوشته را به الكن ترين زبان ممكن به تصوير كشيده
شايد وقتش شده كمي دست از دنياي فيلم ها و تصاوير بردارم ، برگردم به همان صفحات كاغذي و كمي از ذهن خودم براي ساختن دنياي كتاب ها استفاده كنم.
بايد برگردم به كتاب ها ، گاهي عقب گرد نه تنها بد نيست بلكه خودش گامي است به پيش
فقط بايد ببينم با چه كتابي شروع كنم. بايد بروم سراغ كلكسيون " نادر ابراهيمي " ام . بدجور دلم هواي نثر محكم و مردانه و لطيفش را كرده. آن همه جملات محكم و شاعرانه.
دنياي ابراهيمي ، دنيايي تماما مردانه است. از آن دنياهايي كه پر است از مردان منقرض شده! مرداني كه ان روزها بدجور قحطيشان آمده انگار!!!
دلم هواي زبان ناب كتاب ها را كرده . فيلم ها مغز را كرخ مي كنند ، مي پوسانند . تخيل دچار كپك مي شود با اين فيلم ها.
برمي گردم به همان كاغذها و دراز كشيدن هاي زير باد كولر و انگشت ميان صفحات و گم كردن زمان و نيمه شب پاي كتاب به خواب رفتن ها را!
چه قدر خوب است كه كتاب ها مثل دي وي دي پلير زمان گذشته از داستان را نشان نمي دهند كه تو مدام يادت باشد 1:20:30 است كه پاي داستان نشسته اي. چه قدر گم كردن زمان و مكان در ميان صفحه هاي كتاب كيف دارد. بايد برگردم.....!

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

غلط مي كني....


پسرك مي گفت : من براي ازدواج با تو هيچ مشكلي ندارم فقط....
فقط پدر تو احمدي نژادي است و ......
پسرك مثلا خيلي سبز بود!!!

اگر دستم به اين مردك! برسد!
چرا همه چيز را با هم قاطي مي كنيد؟ چرا دست از لوس بازي هايتان بر نمي داريد؟ مگر دوست من دلش را از سر راه آورده كه مزخرفاتت را هوار دلش مي كني؟ برو سبزت را باش ، اگر هنوز آن قدر بزرگ نشده اي ، اگر هنوز مرد نشده اي كه مرزبندي داشته باشي براي خودت ، كه قاطي نكني همه چيز را با هم ، كه طرفت را بشناسي بعد حرف بزني ، اگر ... اگر....اگر... ، اصلا غلط مي كني مي خواهي زن بگيري بچه!!!

من از شكنجه مي ترسم!


" كنيز ملكه مصر" را خيلي وقت پيش خواندم ، راهنمايي بودم يا دبيرستان ، درست يادم نيست
اما چند جمله اي داشت كه بدجور يادم مانده معنايش را ، از بس كه راست مي گفت
جايي اواخر داستان كه كلئوپاترا خودش را با زهر آن مار وحشتناكش كشته بود ، درباريان سراغ كنيزك مي آيند كه جاي جواهرات بانويش را لو بدهد.
كنيزك يادم هست حرف خوبي مي زد ، مي گفت : "من كه بالاخره دير يا زور زير شكنجه همه چيز را خواهم گفت ، پس چرا همان اول اعتراف نكنم تا من نمانم و دست و پاي له شده و دندان هاي كشيده و ...."
و همان اول جاي همه جواهرات را گفت ، بي درد ، بي شكنجه!
نمي گويم كار خوبي كرد يا شرافت پس چي و اين حرف ها! فقط مي گويم كنيزك با همه كنيزبودنش ، حرف خوبي مي زد. بد جور زده بود به خال!


پ.ن. :
كنيزك يادم هست كه جاي كمي از جواهرات را نگفت و تا آخر عمر با آقاشون!!! به خير و خوشي زندگي كرد. اين هم دليل اين كه حرف اين زن را بايد گوش داد. به اين مي گويند IQ!

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

رجل سياسي

وقتي مي گفتن : دين از سياست جدا نيست
فكر مي كردم يعني قراره هواي هر دو رو داشته باشيم
اما هيچ وقت فكر نمي كردم اگر پاي انتخاب برسه ، بين سياست و دين ، اوني كه قرباني مي شه دينه نه سياست
چه خيال هاي باطلي داشتم !!!
چه انتظارهايي داشتم از اين آقايون!!!




پ.ن. :
گفته باشم بنده هم معتقدم كه دين از سياست جدا نيست. اما درباره جدايي اسلام از مسلمين ........ !!!

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

قربان بله قربان


خيلي زشته. خيلي. آدم خجالت مي كشه! آخه به ما هم مي گن آدم. بلانسبت آدما ، سرمون رو انداختيم پايين هر كي از راه مي رسه يكي مي زنه تو سرمون ، ما هم ميگيم آخيش قولنجم شكست! قربون دستت يكي هم بزن اين ور!
اينا دقيقا حسي بود كه ديشب موقع ديدن اخبار و مصاحبه بيست و سي درباره ي قيمت گوشت و مرغ و اين حرفا بهم دست دادو اشتباه نكنيد اين پست اصلا دولتي و ضد دولتي و اين حرف ها نيست. اگر خوب منو بشناسيد مي دونيد كه مشكل اصلي من هميشه بيشتر با ملت بوده تا دولت.
چون اولندش : دولت كه دولته! چه انتظاري ازش داريم؟ كه بشه دايه عزيزتر از مادر؟ من ملت دلم واسه خودم نمي سوزه مي خوام دولت بياد بگه حالت چه طوره؟
دومندش : مگه دولت كيه؟ جز اين كه قبل ترش ملت بوده حالا شده دولت؟
سومندش : به نظر بنده دولت و ملت ما بسيار به هم مي آيند! به پاي هم پير شوند الهي
و ....
بگذزيم بحث سر چيز ديگه اي بود! آقا خوب مرغ نخر يه چند روزي! گرون شد، گور .... ، نخر بذار بگنده هر چي مرغ آدم .... است. انقدر نخر تا بياد بيفته به التماس! نمي ميري دو روز مرغ نخوري كه ! ( جرات داري بگو ميميري تا بيام .... ! )
آقا ور مي دارن برنج رو مي كنن كيلو پنج تومن ، ملت ميرن تو صف وايميستن كيلو كيلو مي خرن يه وقت قحطي نشه گرسنه بمونن!! بابا نكنيد اين كارو! همين شماييد كه يارو جرات مي كنه اين كارو باهامون بكنه! تازه بعدش هم كه مي كننش سه تومن براي مادر و پدرش طلب مغفرت مي كنيم و بالكل يادمون ميره بابا برنج كيلو هزار بود تا چند وقت پيش!
اگه بگي كي گوش ميده به اعتراض ما ملت ميام يه چي بهت مي گم با خاك يكسان شي ها!!! تو واسه خودت شخصيت نداري؟ جلو خودت نمي خواي سرتو بگيري بالا. به درك كه كسي گوش ميده يا نه! تو وظيفه ي خودت رو انجام بده. ناسلامتي آدمي! ميز كه نيستي هر چي بارت كنن هيچي نگي!
يادمه يه حديثي بود تو كتاب بينش از امام هادي! ( به من ميگن بچه درس خون!!! از عواقب استاد خوبه ها! )
مي گفتن : من هانت نفسه ، فلا تامن شره! ( به جان خودت كف خودم بريد كه هنوز حفظمش! اونم عربيشو!!! بابا حافظه :)! از بس كار حديثش درسته! ) باز هم بگذريم! بحث سر چيز ديگري بود
خلاصه اين حديثه يعني : از شر كسي كه عزت نفس نداره در امان نباش!
و اين يعني همين ديگه بابا! وقتي عزت نفست رو بذاري رو طاقچه ، كلاه بي غيرتي بذاري سرت ، وضع ميشه همين كه مي بيني! كه هر كس و ناكسي به خودش اجازه مي ده هر بلايي بخواد سرت بياره! از اون بالا بگير تا اون پايين!

در راستاي همين حرف ها بنده چند وقتي است كه معترضم و خدا شاهده تا ته 137 و 190 وچه مي دونم همه ي اين تلفن ها و سايت ها و نامردها و .... را در نياورم از پاي نمي نشينم!
اگر شما از معترضين نيستيد ، شرتون متاسفانه دامن هممون رو مي گيره! قضيه ميشه همون يارو كه نشسته بود تو قايق ميخ مي كوبيد زير پاش! هيشكي هيچي نمي گفت!
بي زحمت اگر آدم نيستيد و اعتراضي به هيچي نداريد از جلو چشمم بريد كنار تا نزدم.....!!


پ.ن. : سه روزه پله برقي نفت جنوبي خاموشه! ديشب زنگ زدم 137
2- محله جديد پوشش آنتن موبايل نداره! امروز زنگ زدم 09990
3- به زودي زنگ مي زنم سازمان آب و ميگم همسايه روزي يه بار همه حياط رو با آب شرب ميشوره!!!
4-راننده عزيز كورخوندي. كرايه نفت تا سر ميرداماد 200 تومنه!
5- فردا بايد برم پيش رييس!! من هم نيروي كمكي مي خوام هم حقوق بيشتر!

6- تصوير بالا كه معرف حضورتون هست ؟ هر بار يكي زور مي گه بهم ياد اون ديالوگ معروف مي افتم : Sir YES Sir!!! اگر همين طور ادامه بدم مي ترسم آخر عاقبتم بشه مثل سربازپايل توي " غلاف تمام فلزي"!

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

جاي آيدين خالي


بسكتبال ايران قهرمان آسيا شد :)

بسكتبال ايران رفت جام جهاني :)

چه قدر دلم براي آهنگ " ملي پوشان پيروز باشيد" تنگ شده بود

صمد ، حامد ، مهدي و .... متشكريم. از حالا تا تركيه 2010 متشكريم :)

۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

خانه به دوش


اين هم از اين.
با اين خانه هم خداحافظي كرديم و خانه ديگري از امروز خانه ماست.

ديگر دو تا نيمكت سبز جلوي پنجره آشپزخانه نيست تا بتوانيم كلي ماجراي عشقولانه مفتكي ديد بزنيم!
ديگر همسايه خوبي نداريم كه برايمان كلي خوراكي بياورد ، آش هاي تند ، ماكاروني هاي چرب! كدام خانه اي را سراغ داريد كه همسايه اش از هر چه مي پزد براي شما هم بياورد كه بچه داريد دلش مي خواهد!
ديگر بيست قدم پياده تا خانه مان راه نيست و بعد از پياده شدن از ماشين ، هر روز خدا بايد كلي پياده برويم آن هم از نوع سربالايي! تا تازه برسيم به كوچه ي كذايي
ديگر ...
ديگر...
بماند كه حالا بايد در به در دنبال شماره اشتراك همشهري جوان بگردم تا بگويم آدرسم عوض شده!!!

اما همه اين ها را بي خيال
عوضش مي توانم وقت و بي وقت زنگ بزنم بگويم : سم ، پنج دقيقه ديگه سر كوچه!!!

فقط يك مشكلي هست ! در اين خانه ديگر موبايلم زنگ نخواهد خورد! بهتر!!!

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

نيم به علاوه نيم مي كند به عبارتي يك كامل!


از آن جا كه اين روزها بحث " وزير زن" در كابينه بسي داغ شده ، گفتيم ما هم از قافله عقب نمانده كمي اظهار فضل بنماييم!!
من مانده ام اين همه بحث بر سرچيست !!؟ بودن يا نبودن وزير زن ؟ مسئله اين است؟
چه فرقي هست بين كسي كه مخالف حضور زنان در مقامات بالاست به خاطر وجود اين عيب در فرد مذكور يعني زن بودن
با كسي كه موافق حضور وزير زن در كابينه است به خاطر وجود اين حسن در فرد مذكور يعني زن بودن؟
از كي تا به حال براي اداره جايي يا انجام كاري زن يا مرد بودن حسن يا عيب شده. كدام يك از عقايد بالا بي منطق تر است؟ مفهوم كدام يكي چيزي به جز تبعيض نژادي است؟
اين بحث هاي از مد افتاده مرد برتر است يا زن را بي خيال شويد تو را به خدا! چه اهميتي دارد وزير مرد باشد يا زن ؟ هر كدام كه شايسته تر و كاراتر بود را وزير كنيد برود پي كارش! بي خودي يكي تيريپ مذهبي مي آيد كه بشتابيد بشتابيد كه اسلام در خطر افتاد و آن يكي تيريپ روشنفكري كه آه حقوق زنان پايمال شد و اين حرف ها كه چي؟
كسي كه مي گويد زن بايد وزير شود چون زنان فلان ترند و بهمان تر با كسي كه عكسش را مي گويد هر دوشان در يك نقطه ايستاده اند ، نقطه ي تبعيض
و باور كنيد تا وقتي نگاه ها جنسيتي باشد همين آش است و همين كاسه!


پ.ن. :
من هم مي دانم حضور زن در كابينه كلي جنبه مثبت تبليغاتي دارد. اما تو را به خدا وزير كارامدي مثل لنكراني را چرا مي خواهيد قرباني كنيد اين وسط؟!

تا وقتي اين نگاه باشد مردان زير دست يك خانم هم نگاه جنسيتي خواهند داشت و هم چنان از كار براي يك خانم عارشان خواهد شد. بزرگ شويد محض رضاي خدا!

آقايان به خودشان نگيرند. البته كه خانم ها برترند! ما فقط خواستيم كمي بهتان الطفات كنيم دلتان نسوزد والا مخلوقي كه هر كروموزومش (Y) يك خط كم دارد ( نسبت به خانم ها كه X هستند ) ! خودتان حساب كنيد در كل چه قدر كم خواهند داشت!!!! ;)

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

برسر دو راهي تو بودن


كسي اين روزها بر سر دوراهي خودش ماندن گير كرده
و از آن جا كه مي دانم چه حالي دارد
دعا مي كنم زودتر راهش را انتخاب كند و برود
بدترين كار زيادي ماندن بر سر دوراهي است.
زياد كه مي ماني
حوصله ات سر مي رود و بي خيال تمام فكرهايي كه اين همه وقت كرده اي
الابختكي يكي را مي گيري و مي روي
و تا آخر بايدبا اين فكر كنار بيايي كه .......

دوراهيت را زودتر يك راه كن و برو
بماني مي ماني تا ابد
دوراهي هاي بعدي منتظرند

از خون سياوش سال هاست گل مي رويد


انقدر از من نپرسيد
به چه نتيجه اي مي خواهيد برسيد؟
نظر همه ما در برابر خوني كه به ناحق ريخته شود يكي است
در باره ي حق يا ناحق بودنش هم
بازهم فكر مي كنم تابلوتر از اين حرف هاست كه بخواهيد بپرسيد.
درباره ي مقصر هم نظري نمي دهم چون اطلاعاتم كامل نيست .
سال هاست كه ياد داده ام خودم را كه قضاوت نكنم مگر آن كه بدانم
و الان اين روزها خيلي چيزها را نمي دانم
اما يك چيز را مي دانم
خون ناحق ، بدون جواب نمي ماند


پ.ن. :
توهين به خيلي ها هم بدون جواب نمي ماند. كمي مواظب تر باشيد لطفا. اگز بگذاريم خشم همه كاسه كوزه ها را بشكند آن وقت ، وقت عطش جز سراب سهمي نخواهيم داشت

Happy Three Friends - Episode1,Chapter1 : A night Fooling around


ديشب بالاخره بعد از كلي كش و قوس به عروسي عاطي رسيديم!
جاتون خالي خيلي خوش گذشت البته اگر از صداي انكرالاصوات خواننده محترم كه تالار را با نغمه هاي ايراني شبكه چهار البته منهاي آهنگ و اجراي شعر " من مانده ام تنهاي تنها" از ايرج بسطامي!!!! وسط عروسي و صد البته جاماندن لباسم در تالار!
ساعت حدود 11 موني اومد دنبالمون كه من و پگي رو ببره خونه!!! و موني همانا و اراذل بازي همان!!
خلاصه تمام مسير تا حوالي .. ... به كمال اوباشگري گذشت تا اين كه حدود 11:50 رسيديم به خانه ي سم و از آن جا كه تولد ايشون تشريف داشت در كمال ضايعي زير پنجره اش رفتيم و نعره ها زدندني تا شايددددد ايشان صداي ناقابل شنيده لحظه اي رخ بنمايانند . اما زهي خيال باطل. لاجرم به اف اف عزيز پناه برديم و پيه التفاتات خانواده گرام در خصوص اين مزاحمت بي موقع به تن ماليديم!
و بعد كه ايشان بالاخره رخ نمودند در كمال 2 سالگي از تهران همراه كمي حركات ناموزون برايشان " هپي برث تو يو" خوانديم! هر چند به علت حمله خنده تنها تا وسط مصرع اول بيشتر خوانده نشد و مابقي اصواتي گوشخراش بود !!!
و يك ربعي در كمال اراذلي مزاحم خواب مردم محل شده و بالاخره پاسي از نيمه شب گذشته بود كه به وصال خانه رسيديم و آن گاه!!
دوزاريمان افتاد كه لباس گراممان در تالار جا مانده و ما بسيار حافظه مايه آبروريزي اي داريم!

به هر حال اين بهترين تبريك تولدي بود كه تا به حال داشتيم. به گمانم به ما بيشتر از خود سم خوش گذشت !
و اين طور شد كه شب پيش نيز به جمع اين چند هفته بي خوابي بنده اضافه گرديد و من همچنان چشمانم را به زور باز نگه مي دارم .




پ.ن. : توضيح واضحات!
عكس مربوطه ، شخصيت هاي كارتون Happy Tree Friends هستند . البته ديشب به نوعي ما Happy 3 Friends بوديم!!
ضمنا لازم به ذكر است كه بين شخصيت هاي كارتون من همان گوزن آبي هستم!

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

من..... او .....


مدير عامل گرام نامه شديداللحن مي زند
من در پاسخ نامه شديداللحن مي زنم
مديرعامل گرام......
من .....
مديرعامل.......
من.........
......
.....
......
اعصابم خرد مي شود...



فرداش نوشت :
حالا بايد برم با مديرعامل گرام جلسه دونفره!!!
آخه اگه مي خواستم تو روت بگم كه نامه شديداللحن نمي زدم بهت :(

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

جور ديگر بايد شنيد.....


خب اين هم از اين
روز موسيقي ايراني "Genoma Radio " هم تمام شد.
هر چند من از وسطهايش رسيدم و بعدا وقتي ضبط شده برنامه را گوش دادم فهميدم كه مجري اعلام كرده "نكته دان عشق " از عصار و بعدش " پاييز" شادمهر را پخش كرده!!!!
من از جامعه ايراني معذرت مي خوام !!
به هر حال از بين آهنگ هايي كه فرستادم اين ها را پخش كردند و متعجب مانده ام كه چرا علي رغم توافقات ، آهنگ " ليلاي من كجا مي بري " نامجو را پخش نكردند :(

1- پاييز از شادمهر
2- اندك اندك از شهرام ناظري
3- چشم به راه از عليرضا افتخاري
4- ملاقات با دوزخيان ( مست و محتسب ) از هماي ( گروه مستان )
5- باز هواي وطنم از محمدرضا شجريان
6- تصوير يك رويا از داريوش
7- شيرين شيرينم از محسن نامجو
8- عمرا اگر بگم اين يكي چي بود!!! از بس ضايع است!

براي من كه تجربه جالبي بود. مكزيكي ها و اسپانيايي زبان ها رونميدونم . اميدوارم خوششون اومده باشه .

برو


تا نروي نمي توانم
دوباره شروع كنم
ميروي؟

بالاخره


دلم مي خواست اين نوشته را امروز اين طور مي نوشتم :
" سلاااااااااااااام
ديروز روز خوبي بود
نه روز محشري بود
همه چيز خوب بود ، نشسته بوديم براي خودمان تلويزيون مي ديديم كه صدايي به گوشمان خورد
صداي اذان بود انگار
اما چه بي موقع
.
.
.
و بالاخره ديديمش
ايستاده بود يله زده بود به كعبه وبراي خودش لبخند مي زد
.
.
.
و خلاصه هركس به هركس مي رسيد
مي گفت : ديدي بالاخره ظهور كرد؟
.
.
. "

دلم مي خواست امروز اين مطلب را بنويسم
اما .........



پ.ن. :
مهدي جان
تولدت با تاخير مبارك
اميدوارم موقع فوت كردن شمع ها آرزوي ظهورت را كرده باشي

ما همه منتظريم ببينيم آخرش چه مي شود
تكليف ما را روشن كن

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

يه مدت نيستم
نه
يه مدت نمي خوام باشم

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

نواي ايراني


خوليو قراره هفته ديگه توي راديوش هفته موسيقي ايراني برگزار كنه.
قراره براش آهنگاي ايراني بفرستم. ترجيحا سنتي و اصيل
پيشنهادي نداريد؟
من از طرف خودم چندتا "محسن نامجو" و "همايون شجريان"فرستادم.
از شجريان بزرگ و ناظري هم بايد بفرستم ديگه ، نه؟
رضا يزداني رو هم به عنوان نماينده راك مي فرستم
كسي نموند؟


پ.ن.:
يادم رفت بگم خوليو گارسيا از مكزيكه. البته به زودي راهي اسپانيا ميشه!
2- كسي آهنگ شاد درست و حسابي سراغ نداره؟

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

فراموشي


هنوز آن قدر نگذشته بود
آن قدر نگذشته بود
كه يادتان برود
آن قدر نگذشته بود
كه آن چشم ها
لب ها
پيشاني
خم ابروها
يادتان برود
آن قدر دير نشده بود
كه آن قامت كشيده آن گام هاي سبك
آن چهره ي نوراني فراموشتان بشود
آن قدر نگذشته بود
كه
بتوانيد
شمشير
بر
نگاه پيامبرتان بكشيد
هنوز....

آن هنگام كه به نام اسلام
شمشير بر ان دو ديده فرود آورديد
نگاه پيامبرتان را از پشت آن دو چشم
نديديد؟

هنوز آن قدر نگذشته بود كه.....

چه جوان هستيد چه دل جواني داريد
روزتان مبارك

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

طعم گس شك زير زبان يقين




پاره اي وقت ها مي رسد كه بايد شك كني
بايد بگذاري ترديد وجودت را پر كند
گاهي نبايد بترسي از تزلزل
گاهي
بايد بايستي
بايد پايت را از روي آن گاز لعنتي برداري
نيش ترمزي بزني
سرعتت را كم كني
نگاهي به دور و بر بيندازي
خوب نگاه كني
تا آن دور دورها را
ببيني
مبادا
وقتي داشتي با سرعت
پيچ ها را يكي يكي پشت سر مي گذاشتي
درخت ها و كوه ها و مناظر از كنارت سر مي خوردند
يك لحظه
فقط يك لحظه
آن وقتي كه نگاهت را از جاده برداشته اي تا
ترك دلخواهت را بياوري ،
فندك را برداري و سيگاري بگيراني
قندي برداري تا چايي ات را بخوري
آنتن موبايلت را چك كني
يا
چه مي دانم مثلا
نگاهي به صورت همسرت كه آرام روي صندلي كناري ات به خواب رفته بيندازي
شايد
همان يك لحظه
تابلوي
" خطر ! "
از كنارت گذشته باشد
و .....
مي بيني
شك هميشه هم بد نيست
گاهي اوقات
فقط گاهي اوقات
يك كم شك كن!