۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

یادت هست؟

یادت هست
" زمین گرد است و هر چه دورتر بروی نزدیک تر می شوی " را
یادت هست که این را برای تو نوشتم و تو هر چه دلت خواست دور تر شدی
و من فهمیدم که گالیله دروغ می گفت
که زمین صاف صاف بود
هست...

۱۳۹۱ آذر ۲۷, دوشنبه

الان

الان , درست همین الان دلم می خواست به جای این که اینجا نشسته بودم و اینو تایپ می کردم یه جایی بودم .... و داشتم اولین کتابم رو تایپ می کردم با یه ماگ چایی کنارم نشسته روی یه کاناپه ی مغز پسته ای رو به آتیش شومینه با بوی چوب صنوبر دیوارا و نرمی کوسن توی کمرم و همه ی اینا و هیچکدوم اونا!

۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

یا علی

اصلا به این کاری ندارم که عمرنات که پنج شنبه دنیا تموم بشه و از این حرفا. فقط نشسته ام و فکر می کنم گیریم که دنیا تموم بشه و کات, یعنی من قراره این شکلی بمیرم؟ یه هفته است دارم لیست می کنم کارایی رو که باید قبل مرگم بکنم و می خوام که حتما همشون رو انجام بدم. 
یا علی...

باز هم؟

یک لحظه ایمان بیاور که دنیا چند روز دیگر تمام می شود , باز هم نمی خواهی چیزی بگویی؟ 
باز هم چشمم را به راه حرف دلت خواهی گذاشت؟