۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

ملكه يخي زندگي

"ثنا" همكار عزيزي است كه در واقع دوست محسوب مي شود. هم نشين اين روزهاي شركت.
دختري است بيست و دو ساله كه دو سال پيش مزدوج شده و خلاصه اين كه حسابي عقلش از من يكي بيش تر مي رسد ( البته گفته باشم اين كه عقل كسي بيشتر از من برسد ، امتياز خاصي محسوب نمي شود!)
اوقات خوبي را مي گذرانيم هر چند مجبور مي شوم گاهي به صحبت هايي درباره ي پختن كيك و قيمت نيم ست نارنجي و مشكي و اين ها گوش بدهم ولي در كل اگر از حال ما بپرسي خوبيم .
اين " ثنا" فقط يك مشكل دارد . آن طور كه خودش مي گويد به خاطر رشته اي است كه در دانشگاه خوانده هر چند به نظر من مشكل ريشه دار تر از اين حرف هاست!
"ثنا" همه چيز را سياه مي بيند وهمه كس را بد ، مگر اين كه عكسش ثابت شود.
امروز مجبور شدم با جمله اي بسي قصار!! بهش بگويم : "چه دنياي زشتي داري ، دلم برايت مي سوزد! وقتي دنبال زشتي بگردي ، خودشو بهت نشون مي ده " خدا شاهد است نمي خواستم اين حرف را بزنم ، اما واقعا ديگر نتوانستم ساكت بمانم .
ببينيد نمي خواهم بگويم دنيا جاي خيلي قشنگي است يا مثلا چه مي دانم اين جا به ما خيلي خوش مي گذرد و ملالي نيست جز دوري شما ! نه اصلا. هر چه باشد منهم خودم دارم توي همين دنيا زندگي مي كنم ، ضمنا توهم هم ندارم. اما مي خواهم يك چيز بگويم و آن اين كه زندگي به نظر من مبارزه است. يك مبارزه ي هميشگي بين ما و زندگي . زندگي موجود جالبي نيست. مي خواهد حال ما را بگيرد . يعني تمام سعيش را مي كند كه به كسي خوش نگذرد. اما خب كه چي؟

حالا كه زنده ايم قرار است بگذاريم زندگي هر كاري مي خواهد بكند و به ريش ما بخندد. من به شخصه معتقدم بهترين راه مبارزه با كسي كه تمام هم و غمش گرفتن حال ما است اين است كه ما حالش را بگيريم.
چند وقت پيش فيلمي تلويزيون نشان داد با همان داستان قديمي " مريلين" جادوگر رفيق " آرتور شاه " و اينها.... ملكه اي يخي توي فيلم بود كه آدم بده ي ماجرا بود . هر كاري مي كردند از پسش بر نمي آمدند.
آخر فيلم "مريلين" به همه مي گويد تا ملكه را ناديده بگيرند . انگار نيست ، وجود ندارد .
و مردم همه به كار خود مي پردازند و حضور ملكه را بالكل ناديده مي گيرند . ملكه ضعيف و ضعيف تر و در نهايت نابود مي شود .
مي بينيد . اين دقيقا كاري است كه بايد با زندگي كرد . يعني زشتي هايش را ناديده گرفت .
ببينيد منظورم اين نيست كه زندگي و زشتي هايش را نبينيد . اتفاقا با تمام حواس ، چشمتان به زشتي ها و نيرنگ هايش باشد . اما طوري كه خود زندگي نفهمد زيرنظرش داريد. تظاهر كنيد كه زشتي هايش را نمي بينيد . نگذاريد بفهمد كه حالتان را گرفته . هر چه بيشتر حالتان را گرفت شما بيشتر حال كنيد . آن وقت مي بينيد چه طور حالش گرفته شده و ...
بهترين راهش هم ديدن زيبايي در همه چيز است . همه چيز چه زشت و چه زيبا .
دنبال زيبايي ها بگرديد . آن وقت مي بينيد كه كم كم زشتي ها كمرنگ تر و كمرنگ تر مي شود .
بهترين راه از پس اين زندگي بر آمدن همين است . دنبال زيبايي ها گشتن .

هیچ نظری موجود نیست: