۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

خط قرمزنماها



خيلي وقت است كه مي خواهم درباره ي سريال " جستجوگران" بنويسم. از همان موقعي كه قسمت اولش غافلگيرمان كرد. تا حالا نشده بود. اما امروز كه حرفي براي گفتن ندارم. يعني حرف قابل نوشتني ندارم والا هنوز خدا نيافريده روزي را كه من حرفي براي گفتن نداشته باشم!! لذا! بهترين فرصت است براي نوشتن از اين سريال.

نه اين كه سريال خاصي است يا بازي ها شاهكارند يا چه مي دانم كارگرداني خيلي چيز قابل تاملي است و نه اين كه همه ي اين ها نيست. در حد خودش و صداوسيماي ما! سريال خوبي است . و باور بفرماييد در اين وانفساي برهوت اين سيما كه تقريبا هيچ چيز به درد بخوري ندارد همين كه سريال بد نيست ، يعني خيلي!
بحث من الان بر سر خيلي از خط قرمز شكني هاي اين سريال است. حالا زود فكرتان جاهاي بدبد نرود كه يعني توي اين سريال چي چي نشان مي دهند كه به افتخار خط قرمز شكني نائل شده اند!
اتفاقا مسئله هم همين است . اين كه اين سريال از خط قرمزهايي رد شده اند كه در واقع اصلا هم قرمز نيستند. حتي نارنجي هم نيستند. تازه در خط بودنشان هم هنوز جاي بحث هست. همان خط هايي كه مدت هاست بدون هيچ دليلي دست و پاي خيلي ها را براي نشان دادن خيلي چيزهاي بديهي بسته اند. نگذاشته اند ان همه سال كسي بتواند جامعه ي امروز را دربياورد. آدم هاي سريال ها را ابتر و غير واقعي كرده و دنياي فيلم را دور از لمس تماشاگر.

بگذاريد برويم سر اصل مطلب.

اصلا همين كه داستان درباره ي كارمندان " سازمان بازرسي كل كشور " است ، به نظر شما خط شكني نيست؟! كدام ما به ياد داريم كه به جز اين چند سال اخير كه كمي فيلم ها به " نيروي انتظامي" آن هم از نوع فوق مثبتش نزديك شده ، سازمان يا اداره ي دولتي ديگري را در فيلم ها ديده باشيم. ( لااقل من نديديم!) حالا به اين سازمان اضافه كنيد كارمندهايي را كه نه اين كه منفي هستند ، بلكه آدمند . يعني آدم معمولي مثل همه ي كارمندهاي ديگر. نه بد و نه خوب

همان قسمت اول كه "رضا بابك" به عنوان يكي از بازرس هاي سازمان ، آن طور توي دادگاه فرياد مي زد و كاري از دستش بر نمي آمد كه جلوي تبرئه ي سرمايه داري را بگيرد كه به هزار زحمت خلاف هايش را پيدا كرده بود. يا همان جا كه " مسعود رايگان" ، بازرس ديگر سازمان ، سيگار به دهانش گذاشت ، بنده كه داشتم از تعجب شاخ در مي آوردم كه يعني اين تلويزيون ماست كه دارد شخص مثبت فيلم را در حال كشيدن سيگار نشان مي دهد؟!( باور كنيد اگر هيچ كدام از خط قرمز هاي ديگر را رد نمي كرد ، همين يكي براي چند وقت تعجب ما كه بس بود! چون طبق فيلمهاي قبلي تلويزيون ، در ايران فقط آدم بدها سيگار مي كشند! اسنادش هم موجود هست؟!!)
و يا آن جا كه مغز ( از نوع فراري سابق - با مغز و كله پاچه تفاوت دارد!) تازه از فرنگ برگشته به مام ميهن ، به خاطر سنگ اندازي اداره جات وطني ، خود را از پنجره ي بيمارستان رواني اي كه بستري بود به بيرون پرت كرد و مرد يا آن جا كه دختر خبرنگار " رايگان" از اين كه نتوانسته بود مقاله ي مستند خود را راجع به فساد يكي از كارخانه دارها چاپ كند زار زار گريه مي كرد يا آن جا كه خانم كارمند سازمان ، ( مثل خيلي از كارمندهاي ادارات دولتي ) بيرون از سازمان چادر به سر نداشت !! و يا آن جا كه حاجي نمي دونم چي چي با بازي عالي " رضا كيانيان " رسما اعلام مي كرد كه همه را مي خرد و آزاد مي كند ، بازرس سازمان "بازرسي كل كشور" كه جاي خود دارد. يا آن جا كه سرنخ فساد يكي از شركت ها به يكي از كارمندان باسابقه و بالارتبه ي خود " سازمان" مي رسيد و كلي "يا" ي ديگر كه هر كدام به تنهايي كافي است تا بنده اگرچه به ابن نتيجه مي رسم كه احتمالا خاطر كارگردان و تهيه كننده براي يكي از آن بالا بالاها عزيز بوده كه اين قدر دستش را باز گذاشته اند اما باز هم به خودم حق بدهم كه با دم گرام گردو بشكنم! و چشم به آينده اي پر از اميد بدوزم!!! ( البته خط قرمز هاي واقعي را نه تنها نبايد شكست ، نبايد گذاشت كس ديگري هم آن ها رابشكند! گفته باشم!!)

اين سريال را كه ديدم ، ياد يكي از بديهياتي افتادم كه اين همه وقت توي سرمان مي زديم بلكه كسي بفهمد چه مي گوييم و دريغ از يك نفر!
فيلم هاي هاليوودي را كه تماشا كنيد ( اكثريت قريب به اتفاقشان) فساد را انكار نمي كنند. يعني پذيرفته اند كه فساد در جايي كه انسان نقش دارد ، نمي تواند كه نباشد. حتي كاخ سفيد! سال هاست كه ما در فيلم هايشان انواع و اقسام سازمان ها را مي بينيم كه بي قانوني و فساد از در و ديوارش بالا مي رود ( نمونه ي باب دندانشان اين جور مواقع سازمان سيا است و البته پليس نيويورك) . سينماگران آن جا مدت هاست اين را فهميده اند كه تماشاگر هر چه قدر هم خنگ باشد ، آي كيويش لزوما صفر نيست و خودش دارد مي بيند و اين فساد را زندگي مي كند و انكار آن در سينما فقط به پس زدن فيلم ها از سوي تماشاگرها منجر خواهد شد و وقتي دروغي به اين آشكاري را در داستان ها ببينند ، ديگر هيچ يك از داستان ها را باور نخواهند كرد و سينما كه بر پايه ي تماشاگر بناست ، با مغز به زمين خواهد خورد. پس غربي ها خيلي راحت ، راه حلي را يافته اند كه خيلي بديهي و كارساز است.
آن ها سيستم فساد را نشان مي دهند با همان قدر تباهي و شايد هم بيشتر. و بعد وقتي بيننده دنياي داستان را كه برايش ملموس و واقعي است و توي آن زندگي كرده ، باور كرد ، آن جاست كه دروغ را شروع مي كنند. آن جاست كه از يك آدم معمولي مثل خود بيننده راكي و رمبو و آرنولد مي سازد و يا نه شخصيت هايي اين قدر متفاوت ! كسي مثل رييس جمهور ايالات متحده را مي آورند و يا يكي از كارمندان ساده و معمولي خود سازمان فاسد را .فرقي نمي كند كه نجات دهنده چه كسي است و يا در چه مقامي است. مهم اين است كه نجات دهنده در آخر ماجرا يكي از خود آمريكاست. يك شهروند ايالات متحده ي آمريكا!
و اين جاست كه بيننده ي در اوج نااميدي دنياي پر از فساد ، با يك دنيا اميد ( كه خيلي اوقات پوچ و بيهوده است ) سالن را ترك مي كند ( يا از جلوي تلويزيون بلند مي شود ) چرا كه اميد دارد اگر دنيا جاي قشنگي نيست ، يكي همين نزديكي ها ( چه بسا خودش) به زودي همه چيز را درست خواهد كرد.
اما يك نگاه به سيماي وطني خودمان كه آدم بد در طرف دولتي وجود ندارد و آدم بدها همگي آدم هاي تابلويي هستند با موي دم اسبي يا تراشيده از ته ، با باراني و پالتو و يك عصاي كله ماري و خلاصه چنان وجهه ي عجيبي دارند كه آدم مي ماند پس چرا بيجه يا خفاش شب اين قدر معمولي بودند؟! و يك نگاه به سينمايمان كه اگر همه ي مملكت را بد و فاسد و سياه نشان ندهد متهم به سبك بودن و زردي مي شود ( قابل تعميم به كل نيست !)، آن وقت مي فهميد كه :
1- چرا "هاليوود " خدايي جهان را به عهده گرفته
2- چرا آمريكايي ها اين قدر خوشحالند ( لااقل اين تصويري است كه هاليوود از آمريكا براي ما ساخته! راست و دروغش با خودش!)
به هر حال اين كه با اين كه اين سريال خيلي خاص نيست اما خوب است . لااقل گامي به جلوست براي حذف كل خطوط قرمز نماها! و براي ملموس تر شدن دنياي سريال هاي تلويزيوني


پ.ن.:
ضمنا بنده همين جا انزجار خود را از سريالي به نام " به كجا چنين شتابان " اعلام مي كند . باشد كه خداوند كليه ي دست اندركاران را هدايت در غير اين صورت به مقام سفيري ايران در "تيرينيداد و توباگو" برساند تا خلق الله از شرشان لااقل براي مدتي مديد در امان بمانند!

۲ نظر:

علیرضا گفت...

اون قسمتی که راجع به رضا کیانیان بود رو دیدم! به نظرم جالب اومد ولی اینایی که شما نوشتی رو ندیدم، هرچند که به نظرم باید همچین چیزایی رو به فال نیک گرفت!

Maanta گفت...

آره واقعا مايه ي اميد واريه!