۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

تعطيلات از نوع رمي

بعد از مدت ها كه اين فيلم بي نواي " تعطيلات رمي" توي كمد خاك مي خورد و ما هي چپ چپ نگاهش مي كرديم و هر كاري مي كرديم حوصله مان نمي آمد كه ببينيمش بالاخره ديشب براي اين كه تا شروع فوتبال خوابم نبره تسليم شدم و نشستم به ديدنش!
و همون اول كه اسم " بيلي وايلدر" عزيز رو ديدم و البته " گريگوري پك" وقتي كوچك بود!! صدبار خودم را لعنت كردم كه چرا زودتر اين بيچاره را از كنج عزلتش بر نداشته بودم و نديده بودم!

خلاصه اين شد كه ديشب كلي دوز سينماي سياه و سفيد كلاسيك خونمان بالا رفت و نشستيم به ديدن فيلم و البته سينما به معناي واقعي كلمه. يك فيلم واقعي نه از اين لوس بازي هاي امروزي كه همه چيز هستند جز فيلم. كارگردان ها يادشان رفته كه بابا اينجا سينماست و اين فيلم است نه محل حل تمام مشكلات جوامع بشري.

كلاسيك ها را براي اين دوست دارم كه مي دانند براي چي ساخته شده اند. براي داستان. لذت مي برم وقتي مي بينم فيلم دارد پيش مي رود با يك سري آدم كه دارند قصه ي خودشان را مي گويند و كسي شعار نمي دهد ، دوربين شلنگ تخته نمي اندازد ، كات هاي بي جا ، جا به جا توي چشمت فرو نمي روند و خلاصه مخت نمي تركد وقتي كه فيلم تمام مي شود.

نمي گويم فيلم نبايد نوآور باشد ، نبايد كارهاي عجق وجق بكند ، نه همه ي اين ها لازم هستند ، فقط آدم گاهي دلش براي سادگي و ناب بودن تنگ مي شود ، نمي شود؟

مخصوصا وقتي همه چيز دنيا اين قدر پيچيده و گره خورده شده ، يك داستان سرراست خطي ، بدجوري دل آدم را مي برد ، نمي برد؟

حتي اگر داستان به همان سادگي و تكراري بودن عاشق شدن پسر گدا به پرنسس پولدار باشد. داستان از اين دم دستي تر هم مگر داريم؟

و چه چيزي لذت بخش تر از شنيدن آن از زبان داستان گويي مثل " وايلدر"


۵ نظر:

مسافر گفت...

خیلی انرژی داری؟
یه کم استراحت کن انصافاً باسه خودت نمیگما؟ بلاگر بیچاره هم بلاخره یه توانایی های محدودی داره! :))

ولی به نظر فیلم خوبی میاد، حیف که تو ترکم!

Maanta گفت...

من تو ترك بودم يه چند وقت. تنها نتيجه اش اين شد كه فيلمام جمع شد رو هم ، يه چند وقتي فقط نشستم فيلم ديدم اوردوز شدم!

Unknown گفت...

وای به شدت باهات موافقم
در حد سر تکون دادن و بله بله گفتن و اینا
خودم وقتی خسته میشم از خوندن رمانای مدرن میخوابم رو زانوی نحیف بی‌بی‌م و پیرزن همین‌جور که تنباکوشو میزاره تو دهن‌ش پرتم می‌کنه تو دنیای آدمایی که از شدت سادگی و یه بعدی بودن پیچیده‌ن. بعد آدم تازه می‌فهمه همه‌ی این ادا و اطوارای مدرن و پست‌مدرن واسه اینه که اون مغناطیس ذاتی قصه‌های سیاه و سفید تکرار بشه که عمرا اگه بشه عمرا اگه بشه عمرا اگه بشه

Unknown گفت...

طرفدار یووه‌ای؟
پووووووف
فاشیست

Maanta گفت...

فاشيست؟ جانم؟
بعدشم ما گرچه بارسلونايي نيستيم ،ولي بارسلوناييا به خصوص گوارديولا رو دوست داريم :)
بعدشم اين تصويري كه از مادربزرگت گفتي حقيقيه؟! دلم خواست .