نمي دانم چرا از نظر همه من حرام شده ام. اصلا نمي فهمم. من همان كاري را مي كنم كه همه مي كنند. من درسم را خواندم ،گيرم نه خيلي جدي ( كه هيچ وقت درس خواندن مدل كنكوري با ما جور در نيامد!) ، دانشگاهم را رفتم ، گيرم نه همان رشته اي كه مي خواستم!
ليسانسم را گرفتم . سر كار مي روم ، گيرم نه همان كاري كه مي خواستم! تفريحاتم را دارم ، گيرم نه آن قدر كه دلم مي خواهد. دارم زندگي ام را مي كنم ، گيرم نه آن طور كه مي خواستم . دارم كنكور فوق مي دهم ، گيرم نه آن طوركه بايد!
گيرم اين اواخر نه كلاس رفته ام ، نه ورزش كرده ام ، نه چيزي ساخته ام ، نه چيزي خراب كرده ام ، نه هيچي .
گيرم كه اوقات فراغتم همه اش به خواندن و ديدن مي گذرد .
گيرم كه ....
گيرم كه ....
خب اين ها دقيقا كارهايي است كه همه مي كنند. نميكنند؟
پس چرا هر كس به من مي رسد ، مي گويد كه داري زندگي ات را حرام مي كني.
كه جواني ات را بر باد مي دهي
كه حرام شده اي.
اصلا كي گفته دارم زندگي را به فنا مي دهم.
دارم زندگي مي كنم.
دست از سرم برداريد.
خسته شده ام از اين حس راضي نبودن از هر چيزي كه هستم. از فكر كردن به اينكه قرار بوده بهتر از اين باشم كه هستم
اصلا شما ا زكجا مي دانيد من نبايد هميني مي شدم كه شده ام؟ علم غيب داريد؟؟
لعنتي ها!
پ.ن. :
هر بار يكي بهم مي گه داري حروم مي شي ، ياد داستان خسرو مي افتم توي كتاب درسيمون. اصلا يادم نيست كدوم كتاب و چه سالي بود. فقط يادمه خسرو آخرش كنار خيابون ، تو جوق آب از اعتياد مرد!
خدا به دور!!!
۷ نظر:
کتاب ادبیات فارسی اول دبیرستان بود!
تمام کارات درسته به جز یکی:
"باسه ات مهمه بقیه راجع بهت چی میگن"
بی خیالی طی کن!
آره، خيلي ها بگن مهم نيست. اما وقتي كسايي بگن كه نظرشون مهمه. اونوقته كه آدم جدا حس حروم شدگي مي كنه!
اگه اون سطور اول واقعیت داره به نظر منم داری زندگیت رو حروم میکنی! میدونی چرا؟
چون کارایی می کنی که هیچکدوم خواست خودت نیست! یه جور احتیاط! یه جور در بند واقعیت ها بودن! البته به نظر نمیاد همچین آدمی باشی ولی اگه هستی که راس میگن!
(به این میگن یه کامنت واقع گرا :دی)
به علي رضا :
خودتي!
حروم شديا:)
همه حروم شدیم عزیزم
البته ما حروم نمیشیم، زندگی رو حروم می کنیم.
ارسال یک نظر