۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

لاله هاي هلندي

آقا چسبيد. بدجور هم چسبيد.
چرايش رو نمي دونم . احتمالا از دل بر آمده بود.
فيلم ها رو كه آوردن ، يكي از اونايي كه سفارش داده بودم همين " The best two years" بود . اگر تا ديشب ازم مي پرسيديد ماجراش چيه ؟ مي گفتم داستان دو تا برادره توي هارلم كه يكيشون از جنگ برگشته!!! حالا اين داستان از كجا رفته بود تو مخ بنده ، خدا مي دونه! هارلمش رومي دونم ، بقيه اش رو نه!
داستان فيلم با صحنه اي از مزارع گل هلند از قاب پنجره ي قطار شروع مي شه و به صحنه اي از قطار و مزارع گل ختم مي شه. آن قدر هلند توي اين فيلم قشنگه كه تو هم دلت مي خواد مثل شخصيت هاي فيلم يك دوچرخه داشتي و كنار آن همه گل و رودخانه و آسياب بادي براي خودت ركاب مي زدي و حالشو مي بردي. بگذريم!
داستان ، قصه ي سه مرد + يكي ديگه است كه همگي از مسيونرهاي مذهبي به گمانم! بابتيسم هستند كه زير شاخه اي از مسيحيت به پيامبريِ شخصي به نام " اسميت " است كه در پي حقيقت به درون جنگل رفته و خدا مورد خطابش قرار داده و خلاصه پيامبر شده و اين ها و حالا اين چهار نفر در واقع مبلغين مذهبي اين دين هستند كه به " مورمون ها " مشهورند.!
از قسمت هاي مذهبي فيلم كه شايد حرف اصلي كارگردان بوده! بگذريم . داستان شخصي يكي از شخصيت ها به نام " Elder Rogers" و درگيري اش با خودش و ايمانش بهترين و جذاب ترين بخش ماجرا رو تشكيل مي ده. "الدر راجرز" ( Elder در واقع عنواني است كه مبلغين يدك مي كشند. بقيه افراد گروه Elder Johnson , ...) طي ماجرايي ايمانش سست مي شه و با اين كه قبل تر يكي از فعال ترين هاي گروه بوده نسبت به وظيفه اش سست شده .
جايي همان اوايل فيلم يكي از افراد جديد برا ي پيوستن به گروه به هلند مياد و مسئوليت آموزشش بر عهده ي راجرز مي افته . مبلغ جديد كه Elder Calhune" نام داره با قيافه اي بلاهت بار از قطار پياده مي شه و علي رغم اين كه مبلغين ديگه از راجرز مي خوان كه "اين يكي رو خراب نكنه"! راجرز همان راه بي انگيزه ي خودش رو ادامه مي ده و همين بي تفاوتي اش نسبت به همه چيزه كه ازش شخصيتي جذاب مي سازه. شخصيتي كه بر عكس بقيه سحرخيز نيست ، دعا نمي خونه ، براي ارشاد ! ملت توي خيابون راه نمي افته ، عاشق شريني هاي هلنديه ، مدام دوربيني دستشه كه از گل ها و مناظر عكس مي گيره و مبلغ جديد بي نوا فقط دور و برش مي پلكه تا چيزي ازش ياد بگيره .
راجرز مطمئنا دوست داشتني ترين شخصيت ماجراست . كسي كه از همون اول داستان عاشقش مي شيد و تا آخر آن جا كه توي آب ايستاده و .... قصه اش رو دنبال مي كنيد.
در واقع داستان روايت ساده ايه از زندگي چهار مبلغ جوان توي كشوري غريبه و زندگي شبه دانشجوييشون و طنز نرم و عالي اي كه كارگردان / نويسنده تونسته بدون اغراق يا بي مزگي لابلاي حركات هر كدوم بگنجونه بدون اين كه هيچ كدوم حتي" كالهون" تازه وارد خنگ كم بياره .
فيلم آن قدر درگيرتون مي كنه كه آخر فيلم و اون خداحافظي قشنگ توي ايستگاه و نگاه آخر راجرز و البته مسخره بازي دو مبلغ ديگه كه آخرين عكس يادگاري رو هيچ وقت نگرفتند -و چه بهتر !- همون حس بد تلخ روز آخر مدرسه و دانشگاه و يه سفر دسته جمعي چند روزه و ... رو به يادتون بياره و اين كه آدم وقتي يه دوره از زندگيشو رو به پايان مي بره چه خوش گذشته باشه چه بد ، باز يه جورايي دلش تنگ مي شه .
اگر فيلمي مي خواهيد كه آخرش به نظرتون دنيا جاي قشنگ تري باشه ، بهتره اين فيلم رو از دست نديد .
هر چند قابل توجه بعضي ها!! فيلم هيچ جنس مونثي نداره! گفته باشم نگيد نگفت!

پ.ن. :
اين جا به گمانم كل فيلم رو بتونيد ببينيد :

http://video.google.com/videoplay?docid=2538538544281128308#

2- كارگردان خودش در دهه ي هفتاد در هلند ميسيونر بوده ! بازيگرها هم همگي از مسيونرها بوده اند هر چند نه در هلند .

هیچ نظری موجود نیست: