۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

تنهايي هاي يك عطر..!


از بيچارگي و تنهايي اي كه توي فلش هاي سفيد و باريك آغشته به عطرهاي خوشبو كه كنار خيابان خودشان را با تمام عطرشان ابراز مي كنند ، حالم به هم مي خورد!
از آن همه تنهايي
از آن همه خودابرازي كنار خيابان
از آن همه تمام وجودت را فرياد زدن و هيچ نگاهي را جلب نكردن.
مقواي عزيز ، كاش هنوز درخت بودي
و تو عطر عزيز كاش همان جا سنگين و رنگين توي شيشه ات مي ماندي!
اين طور خود را فرياد زدن ارزانت مي كند ، ارزان

هیچ نظری موجود نیست: