۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

هشت هشت هشتادوهشت

بالاخره هشتِ هشتِ هشتادوهشت هم گذشت . عيدي كه به خاطر تقارنش با تولد امام هشتم به خودي خود تبديل به يك پديده شده بود براي همه !
تاريخي كه جون مي داد براي برگزاري جشن عروسي! هر چند من ديروز خيلي كم ماشين عروس ديدم و كلي خورد تو ذوقم. بيشتر از اين انتظار داشتم از بروبچ !
به قول بچه ها گفتني ، از بس تولد امام رضا رو تعطيل نكردند خدا خودش انداختش جمعه تا تعطيل شه!
ما هم كه طبق معمول هميشه خانه ي خاله جان گرام پلاس شديم ( البته با دعوت!) و هدف اصلي در واقع ديدن دايي گرام بود كه براي چند روزي به تهران آمده بودند .
همه ي مهماني و خواندن باقي كتاب فهيمه رحيمي كه از بدبختي تمام هم نمي شود تا ما زودتر بتوانيم به همان ژست " هانريش بل"ي خودمان برگرديم! و خنده ها و نوشتن مشق هاي سمير كه بگذريم ، دريافت آن همه سوغاتي رنگ و وارنگ از فك و فاميل حكايت ديگري است. خداوند مسافرت را در اين خاندان زياد و جيب هاي سوغاتي بخرشان را پر پول بگرداند، آمين !
حالا بماند كه ما وقتي كيسه ي سوغاتي دايي جان را گرفتيم ناخوداگاه و طبق عادت فكرمان رفت پي شكلات هاي فرانسوي و گردنبندهاي پاريسي و .... و حالا خودتان قيافه ي ما را از ديدن زرشك و آلو و كلي سوغاتي مشهدي تصور كنيد! يادمان رفته بود كه دايي جان بعد از سي چهل سال غربت نشيني ، مدتي است كه مشهد نشين شده!!!
از تلويزيون جديد خاله جان هم طي مراسمي پرده برداري شد. هر چند بعد از ديدن ( تحمل) قيافه ي هنرپيشه هاي سريال دلنوازان!! با تمام جزييات و رصد عمق پن كيك هاي ماسيده ي روي صورت هايشان ، كلا حالمان دگرگون شده ، به غلط كردن افتاده ، از خدا وصال هر چه سريع تر تلويزيون هاي با حجب و حياي خودمان را كرديم كه آن قدر حيا سرشان مي شود كه هر چيزي را نشان ندهند!!!
از خنده هاي خاله جان كه نثار مانتوي بنده شد بگذاريد چيزينگويم كه خير سرمان رفته ايم كلي براي خودمان مانتو خريده ايم و خاله جان عنايت كرده فرمودند كه نمي دونم باجي كي كي N سال پيش سر زمين كه مي خواستند بروند يه پيرهن مي پوشيدند در مايه هاي مانتوي بنده :( ديگه خودتان قيافه ي ما را كه كلي با اعتماد به نفس تيپ زده بوديم را متصور شويد بي زحمت! اين خاله جان ما به رك گويي شهره ي عالمند براي خودشان.


پ.ن. :
بنده همين جا هرگونه خواندن كتاب فهيمه رحيمي و تماشاي سريال دلنوازان را تكذيب مي كنم !!!
جداي از شوخي خواندن اين كتاب براي خودش ماجرايي دارد بس طولاني. همين قدر بس كه ما ( من و دخترخاله هاي گرام) هر بار كه چتر خود در خانه ي اين خاله جان پهن مي كنيم ، اوقات فراغت خود را بسيار سازنده با كتاب هايي از فهيمه رحيمي و نويسندگاني از اين دست پر مي كنيم . كتاب هايي كه خاله جان به عشق ما با چه زحمتي از نمايشگاه خريده و الحق كه از ديدن كتاب خواني ما چه كيفي مي كند. ما هم در كمال قدرشناسي حتي يك بار هم نگفتيم چه كتاب هاي زرد..... و خوبيش اين است كه همه ي مسخره بازي و خنديدن هاي ما را هم مي گذارد به پاي لذت وافر ما از خواندن كتاب و صد البته طنز بالاي كتاب!!!
و از ما گفتن دور هم كتاب خواني لذتي دارد كه مي ارزد به خواندن كتاب هاي فهيمه رحيمي و تحمل تمام آن جمله هاي شكسپيري غلط وغولوط از زبان دختر داستان!!

هیچ نظری موجود نیست: