۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

خاك بر سرت...


به تو....
كه مي شناسمت...

سلام.
همين اول معذرت بابت زياده روي ديشب. هيچ چيز نبايد آن طوري پيش مي رفت . بگذار به حساب همان عادت هميشگي . همان عادت لعنتي
فقط يك خواهش. ديگر هيچ وقت هيچ وقت اين كار را با من نكن. نمي گويم كارت مشكلي داشت نه. فقط بعضي زخم ها هر چند به كوچكي خراشند اما بدجور مي سوزانند وقتي منتظرش نباشي. وقتي ناغافل برگردي و ببيني.... " تو ؟!"
نمي داني چه كشيدم در آن يك تكه راه از ميرزاي شيرازي تا مفتح. نمي داني چه قدر حالم بد بود. نمي داني از هيچ كجا به اندازه ي مطهري از ميرزا تا مفتح بدم نخواهد آمد. نمي داني چه فكرها كردم براي اين كه نمي توانستم باوركنم تو بودي! حتي به آن مردك دومتري با ان شلوار آويزانش كه شل و آهسته راه مي رفت هم شك كردم كه نكند جايي پشت سرم بوده و حرف هايم را شنيده. باورت مي شود؟ حتي به او هم شك كردم اما به تو نه!
نمي گويم كارت بد بود ، نه نبود! حتي مي توانست خيلي هم جالب باشد اگر انقدر طولش نمي دادي. اگر شورش را در نمي آوردي. تو هر روز عكس العمل هاي من را ديدي. ديدي كه ناراحتم مي كني. ديدي كه چه قدر عصباني بودم . شنيدي كه گفتم كسي از آشنايانم اين قدرها رذل نيست كه اين كار را با من بكند. تو تمام بدوبيراه هاي من را شنيدي ولي هيچ نگفتي. حتي يك بار هم به ذهنت خطور نكرد كه اين شوخي كم كم دارد براي من جدي و عذاب آور مي شود.
نديدي كه چه طور هر روز بين اطرافيانم دنبال مقصر مي گردم و تو باز هم نگفتي؟
حالم از خودم به هم مي خورد هر چه بيشتر فكر مي كنم. به اين كه تمام قضيه را برايت تعريف كردم و خدا مي داند چه قدر از فكر اين كه در تمام مدتي كه من داشتم حرص مي خوردم تو داشتي مي خنديدي حالم به هم مي خورد.
خدا مي داند مي ترسم . مي ترسم ديگر نتوانم با تو صحبت كنم بي تكلف. بدون اين حس لعنتي دل به هم خوردگي.
چرا اين كار را كردي ؟ نه ! چرا انقدر كشش دادي؟ چرا شورش را در آوردي؟!
خدا شاهد است كه تمام اين ساعت ها دارم سعي مي كنم اين مزه ي گس از پشت خنجر خوردن را از دهانم پاك كنم.
دوست عزيز.
شوخي قواعدي دارد كه اين بار تو آن قواعد را شكستي.
مهم ترين اصل در شوخي اين است كه نبايد ، به هبچ وجه نبايد جدي شود.
نبايد بگذاري جدي شود.
اما تو ديدي كه شوخي ات براي من جدي شده و
اشتباه كردي كه نگفتي.
نگفتي تمام ماجرا يك شوخي بوده.
خدا مي داند كه اگر گفته بودي چه قدر با هم مي خنديديم. به جاي آن كه من ضجه بزنم و تو در آن موقعيت عذاب آور قرار بگيري كه نداني چه كار كني.
خدا مي داند كه مي دانم ته دلت هيچ چيز نبود. خير سرم مي شناسمت !
به هر حال كاش اين اتفاق نمي افتاد ولي حالا هم كه افتاد مهم نيست. من و تو بيشتر از اين ها با هم بوده ايم كه اين مسخره بازي هاي تو من را از رو ببرد و آن مسخره بازي من تو را.

به هر حال
خاك تو سرت با اين شوخي كردنت. دفعه آخرت باشه رواني ساديستي! همه ي اون خنده هايي هم كه پشت من كردي كوفتت شه.
فقط جرات داري بگو همدست داشتي تا يه چشمه ديگه از ديشب رو برات بيام. البته اين دفعه يه ذره ورژنش فرق خواهد كرد!

خيلي پررويي
مائانتا

۱ نظر:

م م فرزند ع گفت...

دوستی ارزشش بیشتر از این حرفاست.
امیدوارم که ارزش همدیگه رو بدونین.