۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

بعضي آدم ها...


بعضي آدم ها فارغ از اين كه آدم حرفشان را قبول دارد يا نه، لذت دارد خواندن / شنيدن حرف هايشان. چون قشنگ حرف مي زنند. بدون توهين ، حمله و عميق. جوري كه تو مي تواني اعتماد كني كه طرف از سر شكم سيري همين طور يك سري كلمه را پشت هم رديف نمي كند.
بعضي ها خواندن نوشته هاشان / شنيدن گفته هاشان بي آن كه مهم باشد برايت كه دارند به نفعت حرف مي زنند يا خلاف نظرت چيزي مي گويند ، لذت بخش است. نه اين كه طرف قشنگ حرف بزند از آن قشنگ هاي نثر و نظمي آپار ادبي و نه اين كه نوشته ها / گفته هايش از ن لطافت هاي رمانتيك و از آن كلمات به قول خودمان پروانه اي دارد كه روح را غلغلك مي دهند. نه ، حتي گاهي برعكس كلماتش خيلي هم زمخت و تيغ دارند مثل كاكتوس. اما طرف از آن جا كه خوب حرف زده با حساب و كتاب آدم دلش مي خواهد بخواندش ، بشنودش بي آن كه آخرش حس كند وقتش الكي تلف شده.
اين روزها از اين جور آدم ها كيميا شده اند كمي. در بهترين حالت نوشته هايي مي بينم كه لطيفند و كلي روح آدم را شاد مي كنند ولي پيدا كردن نوشته اي جدي كه بشود تحملش كرد و وسطش نگفت چه خزعبلاتي ! خيلي سخت شده.

براي همين است كه وقتي اتفاقي و با دنبال كردن چند لينك به نوشته اي قديمي مي رسم از بلاگي به نام " خون و دلقك" ، دلم مي خواهد با اين كه بعضي جاهايش را كامل قبول ندارم و كلي حاشيه ام مي آيد براي بعضي خط هايش ،شما هم بخوانيدش ، فارغ از تعصب و لذت ببريد از اين كه كسي تعصباتش را كنار نگذاشته اما توانسته همان حرف ها را مثل بچه ي آدم! بزنه ، بدون عصبانيت يا اشك و آه...


اين افراد را كه مي خوانم اميدوار مي شوم. اميدوار كه چه خوب است اگر اين ها بيشتر بودند و مي توانستيم ( ياد مي گرفتيم ) چه طور حرف بزنيم و چه طور بشنويم!
قرن بيست و يكم شد و ما هنوز از خم چگونه حرف زدن و چگونه شنيدن رد نشده ايم. وقت كم است و ما يك عمر عقبيم!

پ.ن. :
وسوسه مي شوم حاشيه هايم بر نوشته ي بالا را بنويسم. شايد بعدا در پستي ديگر! اعوذ برب الناس ، من شر الوسواس الخناس!

هیچ نظری موجود نیست: