۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

امروز


رييس بزرگ تشريف آوردن ايران! و همه به صورت كاملا اتفاقي فعال شده اند! رييس واحد بازرگاني تازه يادش افتاده همه گزارش ها را امروز از بنده تقاضا بفرمايند! و بنده هم كه گوشم به اين حرف ها بدهكار نيست.
ز ساعت 1 تا 3 مجبور شدم بروم كلاس! آن هم چون يكشنبه كلاس را پيچانده بودم و فكر مي كردم فردا كلاس تشكيل مي شود ، اما زهي خيال باطل كه امروز آخرين جلسه ي اين هفته بود و اگر نروم اين جلسه دود مي شود مي رود هوا!
در نتيجه چاره اي نماند جز اين كه دست مدير بازرگاني گرام!! را در پوست گردو نهاده ، جيم فنگ بنماييم!
حالا بيچاره هي مياد تو اتاق و مستر د. هم مي گويد همين دور و برهاست! هر چند آخرش بيچاره لو داد كه بنده بيرون شركت در مرخصي ساعتي به سر مي برم!
بگذريم. حالا كه برگشتم و ساعت پاسي از پنج گذشته ، بنده از بس كار دارم كه زده ام به بي خيالي و نشسته ام اين جا دارم بلاگ مي نويسم . آهنگ گوش مي دهم و مي گذارم كه سم جان مخم را بخورد براي چند ساعت!!!
خلاصه اين هم از امروزمان كه ساعت هفت شده و ما هنوز در شركت به سر مي بريم مبسوط...




پ.ن. :
اگر فردا ننوشتم ، بدانيد و آگاه باشيد كه سم مرا كشته بابت مطلب هاي امروز!! گفته باشم نگيد نگفت....

۳ نظر:

نیلوفر.. گفت...

ما میتوانیم رو استاد کردی ها :دی

سامانتا گفت...

ببين؛ما كه بالاخره همديگرو مي بينيم...
ضمنا خيلي هم دلت بخواد با من حرف بزني.عمرا ديگه بهت بزنگم.والا.

حضورناپدید گفت...

خوب ننوشتی و فک کنم سم کار خودشو کرده
من میرم زنگ بزنم بیان ببرنت.. متاسفانه
:((