يه بار هم خواستيم بريم رو در رو سنگ هامون رو با اين مديرعامل ..... وا بكنيم. نشد كه نشد. حيف اون همه تمرين كه ديروز كرديم براي اين كه چي بگيم. چي رو كجا بگيم. چه طوري بگيم و اين ها
صاف امروز بايد مدير كل پاشه هلك و هلك از دبي بياد اين جا و از كله صبح تا خود شب جلسه بذاره و سر ما بي كلاه بمونه.
آخه برادر من ، مشكل اصلي خود مديريته ، حالا هي شما چپ و راست بيا جلسه بذار ، اگه چيزي درست شد.
بابا هر كسي را بهر كاري ساختند. حالا ايشون برادر محترمتون هستند و از ترس عاق والدين مجبوري سر كار بذاريش بذار ، اما بالا غيرتا نمي شه از مديرعاملي برش داري؟
بابا ايشون نه دانشش رو دارن نه پرستيژش رو.
گيرم كه ايشون اصلا خداي بازرگاني ، خوب چرا بر نمي داري بكنيش مدير بازرگاني شركت. وقتي مي بيني مديريت عامل از عهده اش خارجه و كل شركت داره ضرر مي ده بيا به خاطر گل روي ما ، نه اصلا به خاطر جيب خودت هم شده بي خيالش شو ، بذار به زندگيمون برسه.
پ.ن. :
ببينم كسي درفت خوب براي رزومه نداره؟ هم انگليسي مي خوام هم فارسي.
پ.ن. 2:
عكس هيچ ربطي نداره. فقط خيلي خوشمزه بود ، گفتم بذارمش اين جا روح و روانمون جا بياد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر