۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

سي نما و سي گار


خب بالاخره بعد از كلي دوري از جشنواره و اين جور جوها ديشب چشممان به جمال بيست و ششمين جشنواره فيلم كوتاه روشن شد.
هرچند بس كه زورمان مي آمد از خانه بزنيم بيرون آن هم عصر جمعه ، بي خيال سانس 6-8 شديم و به يك سانس 8 تا 10 راضي شديم. هرچند اين سانس را هم به خاطر حضور فيلمي از يكي از آشناها و البته ديدن اسم " سم" جان بر روي پرده عريض سينما راضي شديم برويم وگرنه عمرا ما جمعه شب از خانه خارج شويم.
به هر حال همين اول اعتراف كنم كه معمولا بهترين قسمت بيرون رفتن هاي ما ( من و " سم" ) همانا مسير رفت و برگشت است . ما در واقع مثال عيني "مسير مهم است نه مقصد" هستيم !
حدود ساعت هفت بود كه رسيديم به سينما فلسطين . و طبق معمول ، جمعيت تيريپ هنري عزيز اين مرز و بوم كه از هنر همانا فقط و فقط سيگار كشيدنش را بلدند و بس ! با همتي مثال زدني جلوي سينما را به شعاعي در حدود چندين متر با ابري از دود پوشانده بودند به گونه اي كه مبادا يك نفر بتواند آن جا نفس بكشد و به طرفة العيني هيولاي سرطان را جلو چشمانش نبيند . به جان دوستان ، ما كه هر دمي فرو برديم تصوير ريه هايمان به وضوح و به سبك همان عكس هايي كه براي آدم شدن جمعيت سيگار به دهان روي پاكت هاي سيگار چسبانده اند جلوي چشمانمان رويت شد. خلاصه با حبس نفس و به سرعت ، خودمان را از ميان جمعيت جلوي سينما رد كرده و به داخل سينما پرت كرديم.
و از آن جا كه ما خير سرمان هميشه جاهاي نامربوط تيريپ شهروند نمونه مان مي گيرد، مثل يك چيزي!! رفتيم سمت آقاي محترمي كه آن جا در نقش چوق! ايستاده بود گفتيم آقا چرا باجه بسته است؟ من بليط ندارم. ! البته "سم" كه بليط مهمان داشت و ما اين وسط مانده بوديم بي بليط. خلاصه مستر چوق گفت خب اگر دانشجو هستيد كارت نشان بدهيد و برويد تو! حالا ما هم كه از قشر بسيار محترم فارغ التحصيلان! ( خداييش اون موقع كه ما دانشجو بوديم عمرا اگر يك بار از ما كارت خواسته باشند بلكم ما هم كمي پز كارتمان را بدهيم! لعنت به اين شانس!) كارتمان كجا بود؟ خلاصه اين كه مستر چوق بعد از اين كه فرمودند سعي كنيد دانشجو شويد اجازه فرمودند ما برويم تو!! البته قابل ذكر مي باشد كه كلا همه عين چي سرشان را مي انداختند پايين و بي بليط مي رفتند تو! تقصير ماست كه فكر كرده ايم اين جا عجالتا! زوريخ مي باشد.
خلاصه داخل سالن مي شويم. از نظر وضع هوا داخل چندان فرقي با بيرون ندارد . هر چه باشد اين ها كه داخلند هم هنرمندند.
بعد از مستفيذ شدن از حرف اين و آن به طريق گوش ايستادن و نااميد شدن از يك قران حرف به درد بخور و تازه كردن ديدارها با آشناي عزيز كه امشب فيلمي در ميان فيلم هاي اكران داشتند ، درهاي سالن دو دقيقه مانده به ساعت اعلام شده جهت پخش ، يعني هشت و سيزده دقيقه باز شد ( تا مبادا يك وقت مردم هم را هل ندهند و ازدحام نشود كمي بدوبيراه گفته نشود خداي ناكرده!) ما به علاوه ي يك همراه جديد كه به دلايل امنيتي از آوردن اسم و رسمش معذوريم !!وارد شديم و بنده با هجومي از حس نوستالژيك سالن مقعر سينما فلسطين به زمين افتادم!!!(و در كه باز شد - من از هجوم حقيقت به خاك افتادم- سهراب) چه قدر دلم براي آن روزهاي جشنواره فجر چندسال پيش و كمردردهاي ناشي از افتادن جايمان دقيقا در عمق قوس رديف صندلي ها و آن بالش كذايي كه مي آوردم تا گودي كمرمان پرشود تا شايد كمي كمر بيچاره مان در راه سينما كمتر فنا شود ، تنگ شده بود!

توضيحات فيلم ها را در پست بعدي مي نويسم.

و علي رغم اصرار "سم" براي ترك سينما قبل از پخش دو فيلم آخر كه سر جمع بيست دقيقه طول مي كشيد ، براي اولين بار!!!!!! اصرار ما كارساز افتاد و دو فيلم آخر را هم ديديم و حدود ده دقيقه به ده سالن را ترك كرديم. و راه بازگشت پيش گرفتيم و اين يعني گم شدن در كوچه پس كوچه ها جايي بين ميدان سپاه و ميدان پليس ( به حق جاهاي نرفته!!)
از ميدان پليس راه شمال كه پيش گرفتيم ناگهان اتوبان كه قرار بود اتوبان صياد باشد به گمانم ، منتهي شد به يك سري كوچه پسكوچه ي درهم برهم و اگر آن پرايد جلويي كه انصافا از "شلمان" هم كندتر راه مي رفت نبود كه ما قدم به قدم دنبالش برويم معلوم نبود الان در حال دورزدن كدام ميدان شهر بوديم!
خلاصه مسير بازگشت به صداي " مرد من " سيمين غانم و " Super Trooper" مريل استريپ! طي شد و ما بالاخره به مام منزل رسيديم و نشستيم به تماشاي " در چشم باد " و حرص خوردن....
و اين بود سفرنامه ما به سينما فلسطين...

۳ نظر:

حضورناپدید گفت...

انصافاً خیلی گیرا مینویسی. بر عکس من که هر وقت دل و دماغ ندارم و حال ندارم آپ می کنم. اصلاً هم به خواننده ی بیچاره دورازجون شما، توجه نمی کنم. با اعصاب طرف بازی میکنم :دی
آخ گفتی اون قسمت صیاد که میخوره به یه کوچه چند بار تاحالا زده تو حال من. میرم اون ورا گم میشم، بعد میگردم صیاد رو پیدا میکنم، شاد و خندون یه هو میخورم تو دیفال ! چوق!
راستی سوال بزرگی ذهن منو مشغول کرده که مائانتا یعنی چی. لطفاً :)

سامانتا گفت...

بابا جان ماشين جلويي دوو بود .دو ساعت هم جلوي ما داشت راه مي رفت تو چه جوري پرايد ديديش من موندم والا!

سامانتا گفت...

راستي احيانا اين همراه جديد اسمش سين جون نيست؟گناه داره اسمشو بيار معروف شه!