۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

براي من... براي تو ....


بعد از اين همه روز و ماه كه بر من گذشت
بعد از اين همه روز و ماه كه بر من ، بي تو ، گذشت
فكر كردم
يعني خيال كردم
كه تمام شده
كه رفته اي براي هميشه از خيال و ياد و دل و همه ي وجودم
خيال كردم تمام شده ماجراي شروع نشده ي من و تو!
خيال كردم
اين كه ديگر نمي بينمت براي اين است كه ديگر نيستي
ديگر برايم نيستي ، رفته اي !
اما خاك بر سر دل ساده دل من
تازه فهميده
اين كه نمي ديده ام تو را
براي اين بوده كه چشمانم را بسته بودم
هنوز هم گاه گداري
كه جرات مي كنم و كمي لاي پلك را باز مي كنم
تو را مي بينم
از پشت راه راه مژه ها
كه همان جا ايستاده اي
همان جا كه آخرين بار ايستادي
اما پشت به من
و رفتي
اما من رفتنت را نديدم
و تو براي من
تا ابد
همان جا ايستادي
پشت به من

براي همين است كه
با اين كه مي دانم براي تو ، من ديگر نيستم
از اول نبودم
اما
براي تو
گوشي ام
هميشه در دسترس است
هميشه آنتن مي دهد
هميشه شارژ است
براي تو
چراغ كوچك آن گوشه
هميشه سبز است
هيچ وقت " Busy" نيست
هميشه On است
براي تو
هميشه خانه ام
هميشه برق هست تا اگر زنگ زدي ...

براي همين است كه براي تو
هميشه هستم
حتي با اين كه مي دانم
تو نيستي.....



بعدا نوشت :
اومده بودم اين پست رو حذف كنم! به خاطر كامنت ها نشد!!

۸ نظر:

سامانتا گفت...

بيشين بينيم بابا

سامانتا گفت...

اينا را براي كي ميگي ببعي جونم.من به شما علاقه دارم اما بگم؟بگم؟!!

سامانتا گفت...

آره واقعا خاك تو سرت.

سامانتا گفت...

و در آن هنگام كه عطر بهار نارنج در آن كلام مقدس پيچيد تو را ديدم. خوبي هاي تو را و لطف تو را...

حضورناپدید گفت...

این کامنت آخر مربوط به فیلم شیدا نبود؟!
قصه ی همیشه تکرار، هجرت و هجرت و هجرت

م م فرزند ع گفت...

هر چی بود خیلی جالب بود.

علیرضا گفت...

حیفت نیومد شما وقتی خواستی اینو پاک کنی؟
:دی

zahra گفت...

خیلی عالی بود:)