۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

بارون مياد جرجر


تيزر جشنواره كه شروع مي شود ، توي صندلي هايمان فرو مي رويم ، پا روي پا مي اندازيم به زور در آن نيم متر فاصله ي جلوي صندلي ها و در آن تاريكي نه چندان مطلق ، چشم مي دوزيم به پرده.
تيزر جشنواره انصافا خوب از آب در آمده. به دل ما كه نشست. از دل بقيه جز سم ! خبر ندارم. كه دل او هم طبق شنيده ها با دل ما يكي است در اين مورد.
عكس هاي تيزر قشنگ هستند با قاب بندي هاي خوب و به جا. پسر دوچرخه سوار ( كه برخلاف اكثر تيزرها ، از زيبايي درون بيشتر بهره برده تا زيبايي برون ! يحتمل! ) ركاب مي زند و با فريم هاي توي دستش از تصاوير مسير عكس بر مي دارد ، عكس هايي كه انصافا در قاب خوب مي نشينند .

بعد از تيزر مهمان اولين فيلم كوتاه مي شويم. انيميشني از كردستان به نام " تنهايي " به كارگرداني "مريم اميري" . مدتش چيزي حول و حوش 5تا8 بود . و اگر مي خواهيد حال و هوايش دستتان بيايد كافي است يكي از انيميشن هاي شبكه هفت كه درباره ي زندگي امامان است تصور كنيد. با همان كيفيت! و البته كمي هم ژانر وحشت قاطيش كنيد بد نيست. فقط كاش داستان داشت ، دلم نمي سوخت .
خلاصه داستان: دو برادر عارف در كوه زندگي مي كردند كه كل دارايي شان كاسه اي گلي بود كه از پدر ارث برده بودند. يك روز! روح پليدي در وجود برادر بزرگ تر رخنه كرده و او را مجبور مي كند به برادرش بگويد بايد از هم جدا شويم. بيا اموالمان را نصف كنيم. برادر كوچكتر مي گويد : ما كه جز اين كاسه چيزي نداريم! برادر بزرگ مي گويد همان را نصف مي كنيم. خلاصه كش مكش بر سر نصف كردن يا نكردن در مي گيرد و برادر كوچك مي گويد اصلا نخواستيم!! مال خودت ( البته نه با اين لحن! متوجهيد كه؟!)
برادر بزرگ عصباني مي شود كه ترسو چرا براي حقت نمي جنگي و خلاصه كاسه مي افتد و خرد مي شود و روح پليد ميايد بيرون كه برود توي برادر كوچك تر اما نمي تواند و برادر بزرگ هم كه به خود آمده ديگر روح پليد را راه نمي دهد و ...
برادر كوچك كه رنجيده مي گذارد مي رود و برادر بزرگ تنها مي ماند!!!
( يكي پاشه تو سالن دستمال كاغذي بچرخونه! اشكمان در آمد! )
مزخرف!! آخرش هم وقتي نوشت بر اساس داستاني از " جبران خليل جبران" فهميديم چرا داستانش اين شكلي بود . ( با عرض معذرت ما با ايشان يعني خليل جبران هيچ جوره حال نمي كنيم. شرمنده!)

فيلم دوم " يك روز قشنگ برفي" بود به كارگرداني : ماهايا پتروسيان و امير توده روستا به مدت 30 دقيقه !!( خداييش اين كجاش كوتاهه آخه؟!)
كل عوامل كه حرفه اي بودند از بازيگران كه خود پتروسيان و آتيلا پسياني و مائده طهماسبي بودند تا مدير توليدي ساسان سالور و تدوين بهرام دهقاني و ...
داستانش را هم من كه خوشم نيامد. چرا دروغ بگويم؟ استان زن بيوه اي كه با يك پسر سه ساله دوباره ازدواج كرده و حالا شوهرش از او مي خواهد پسرش را از سر باز كند و و داستان يك روز برفي كه زن پسرش را كنار يك لبو فروشي رها مي كند و بعد گريه هاي كودك و گريه بي صداي زن پاي يك در بعد از فرار از محل رها كردن پسرش و مرد كه تا شب منتظر بازگشت زن مي شود اما زن بر نمي گردد.
نميگويم بد بود ، نه! اما خب چه كنيم ما كلا با بروبچ حرفه اي قاطي آماتورها حال نمي كنيم. به نظرمان رقابت ناعادلانه اي است. همين!

فيلم سوم " " بارون مياد جرجر" انيميشني از كانون فكري كودكان بود به كارگرداني مهين جواهري و به مدت 8 دقيقه.
و آقا چه قدر چسبيد جايتان خالي! كل سالن كيفور شدند از صداي " كمانچه" شايد هم " قيچك"! و جو شاد عروسي هاجر !! و ما همين جا از تلاش جمع حاضر در حفظ شئونات اسلامي و عدم تحركات موزون كمال تشكر را داريم. داستان هم كه معلوم است داستان عروسي هاجر بود .

فيلم چهارم ، چشمتان روز بد نبيند " فيش آي" بود به كارگرداني محمود شهبازي و به مدت 11 دقيقه . و خدا را شاهد مي گيريم كه ما از صابراني باشد كه ما را دوست بدارد!!" والله يحب الصابرين"!!
داستان از ديد ماهي اي در زير آب بود كه از سختي هاي زندگي اش مي گفت البته به زباني مريخي پر از حروف خ و ش و ف كه مثلا قرار بود زبان ماهي ها باشد و با يك سري زير نويس به زور ادبي كه ما بعد از خواندن همان چندتاي اول كلا بي خيال شديم.
و براي اين كه يك وقت آخرش را نفهميد و يك عمر پشيمان باشيد بگذاريد آخرش را هم بگويم . آخرش ماهي سر از شيشه ي يك پسر لخت در مي آورد ، همين!!!

فيلم پنجم " خدا پشت دروازه" اثر محدثه گلچين عارفي ، مستند و محصول مشترك ايران و آلمان بود!!!به مدت هفده دقيقه.
و بايد بگوييم در مورد اين فيلم ما بي طرف نيستيم والا از خجالت آن هم در مي آمديم. هر چه باشد " سم" جان در آن نقش داشتند و البته محدثه عزيز!
ولي همين قدر بگويم كه اين فيلم محصول همان سفر كذايي دانشجويان سوره به آلمان و همكاري با دانشگاه HFF آن جا بود( شايد هم FHH!). داستان يك روز از زندگي يك كشيش آلماني و خانواده اش كه علي رغم اين كه ديالوگ هايش را تقريبا حفظ بوديم به علت ترجمه آن ها به انگليسي و صحنه هايش به خاطر شنيدن خاطرات سفر از زبان "سم" برايمان آشنا بود ولي از ديد يك بي طرف بايد بگويم كه .......... شرمنده كل بر و بچ!

فيلم ششم يك انيميشن ديگر بود به نام " علامت سوال" به كارگرداني حميد نويم" به مدت نه دقيقه و البته توليد شده در سوئد.
و موضوع اصلي فيلم همان " پس آن كس كه مي داند ، همواره در رنج خواهد بود..." بود. و داستان مردي كه روزي علامت سوالي در خيابان پيدا كرد و شروع كرد به پرسيدن چراهاي بسياري درباره ي زندگي اش و آخرش كارش به جاهاي باريك كشيد و اگر درست يادم باشد بي خيال علامت سوالش شد!!!

و فيلم آخر " همين نزديكي" ساخته ي يلدا قشايي ، داستاني و 10 دقيقه.
داستان زني موتورسوار كه با موتورسواري خرج زندگي خود و پسرش را درمي آورد و پسرش مريض است و موتور را مي فروشد و موتور را تحويل خريدار نداده ، موتور را مي دزدند و به خاك سياه مي نشيند...
اول فيلم قرار است كه ما ندانيم موتوسوار زن است و از آن جا كه فقط زن ها را سوار مي كند ما بايد اين طور فكر كنيم كه لابد يارو يك چيزيش مي شود. اما از آن جا كه همان اوايل ما مي فهميم كه طرف زن است و به نوعي قضيه لو مي رود!در اين چند دقيقه ي مانده مدام بايد بپرسيم كه " " خب .... زود باش بگو آخرش چي شد؟!"


و اين بود فيلم هايي كه ما ديديم ديشب و خداييش فقط هاجر خيلي چسبيد. حتي اگر همه ما را به شش و هشتي بودن و هنري نبودن متهم كنند!



پ.ن.:
يكي از فيلم هايي كه "سم" در يكي ديگر از سانس ها ديده بود داستان جالبي داشت. هشت دقيقه تمام فيلم زوم كرده بود روي عكس هايي از همت و باكري و جبهه و .... و صداي پس زمينه مدام تغيير مي كرد. بعد از چند دقيقه اول ، صداي ملت در آمده بود كه اين چه فيلميه و شورش رو در آورديد و .....
بعد از هشت دقيقه دوربين چرخيده بود رو به پايين و در قاب تصوير چهره ي مردي ديده مي شد كه رو به دوربين مي گويد : " اين هشت دقيقه از زندگي يك قطع نخاعي بود ، شما همين هشت دقيقه را هم تحمل نكرديد"!!!( البته كلا نقل به مضمون)
اسم فيلم " هشت دقيقه بيشتر" بود به گمانم.

پ.ن.2:
نكند فكر مي كنيد من اسم همه كارگردان ها و دقيقه ي فيلم ها يادم مانده؟! نخير هم! زنگ زدم به " سم " برايم از روي برنامه خواند. ما اگر حافظه مان انقدر خوب بود الان اين جا نبوديم. والا!


۵ نظر:

حضورناپدید گفت...

یه جوری میگید "سم" که آدم از فضولی میترکه:دی
والا من از این فیلم کوچیکا خیلی ندیدم تاحالا. ولی فیلم گنده ها رو خیلی میبینم تو سینما. و متاسفانه به نظر من خیلی سینمامون ضعیفه و ضعیف تر هم شده. البته امسال نسبت به پارسال یه نمور بهتر بود

حضورناپدید گفت...

ای بابا پوکیدیم چرا آپ نمی کنی؟!

سامانتا گفت...

آي نفس كش.اين كيه اسم سم را آورده؟!

سامانتا گفت...

بارون مياد جر جر
رو پشت بوم هاجر
هاجر عروسي داره
تاج خروسي داره...

جات خالي امشب يك انيميشن آلماني بود به اسم پست؛محشر بود.جات خيلي خالي.

حضورناپدید گفت...

من نبودم!