مي دانيد بالاخره يك جايي هست، آدم بايد به يك جايي برسد كه مثل معلم دبستان ، بلند و شمرده بگويد : نقطه سر خط
بالاخره يك جايي توي زندگي آدم بايد باشد كه آدم دلش را بزند به دريا
كه بگويد " به درك! گور باباي همه.
آدم بايد يك جايي برسد به ته خط مزخرفي كه تا آن موقع رفته و بكوبد روي ترمز و فرمان را همين طوري يلخي بگرداند به يك طرف ديگر و بزند به جاده
بله. بالاخره بايد يك همچين جايي باشد
جايي كه آدم تمام بي حالي ها ، ترس ها ، ترديدها و بزدلي هايش را ساعت نه بگذارد دم در براي دل گنده ي آشغالانس و آن وقت
مثل خر ( دور از جان!) سرش را بيندازد پايين ، به هيچ چيز و هيچ كس نگاه نكند و د برو كه رفتي!!
به گمانم كم كم دارم به همچين جايي نزديك مي شوم
به همچين نقطه اي
به يك نقطه سر خط تمام و كمال
به گمانم
اين جور مواقع بايد مدام پيش خودت تصور كني كه فقط يك روز ، هفته يا فقط يك ماه ديگر زنده اي!
آن وقت تازه مي فهمي ( شايد بفهمي) كه آخ خدا چه قدر كار دارم و چه قدر وقت كم!
به گمانم قبل از آن كه دير شود بايد اين كار مسخره ي پشت ميزي مطمئن بيمه دار حقوق دار بدون استرس با مدير عامل راضي لعنتي را بگذارم دم در و بزنم به جاده ي نوشتن و طراحي و بي خيالي و فيلم و كتاب و سفر و رويا و دنياي متزلزل بدون حال و آينده و بي همه چيز!!
بايد ديوانه شد قبل از آن كه براي ديوانگي خيلي دير شود....
دلا ديوانه شو ، ديوانگي هم عالمي دارد.
پ.ن. :
همين الان مستر د. در جهت كردن حال ما در قوطي ، اعلام فرمودند : "آبان هم تمام شد!"
2- تصوير رو به گمانم بدونيد مال كيه! يكي كه بدجور زد به دل جاده. همين طوري الكي!
۳ نظر:
من یه مدته این کار رو کردم! به این راحتی ها هم که فکر می کنی نیست! زندگی ما پر از اجبارهای جورواجوره. که اگه از سرخودمون بازشون بکنیم یه هو دچار انبساط ناگهانی میشی که یه فرایند برگشت ناپذیره. نمی دونم چی خوندین امیدوارم که فهمیده باشین به هر حال! مثل جمع و جور کردن یه بادکنک ترکیده سخته. ولی فکر می کنم اگه جمع و جور بشه خیلی حال بده!
درضمن این "خر" و "دیوونه" و "به درک" و "گور" و آشغالانس" بد آموزی داره. مخصوصاً آشغالانس :پی
چه کامنت گنگی گذاشتم انصافاً ! فقط اگه مهندسی شیمی خونده باشین میفهمین چی گفتم. شاید مکانیکی ها هم بفهمن. به هر حال ترمودینامیک یک و دو رو باید پاس کرده باشین. وگرنه این نقطه سر خط ها رو بی خیال شین اصلاً :دی
اينا كه گفتيد به نظرم مثل نقطه ي تسليم يا جاري شدن فولاد مي مونه. از اون نقطه كه رد شه ديگه هيچ جوره نمي شه جمعش كرد. حتي اگر به استحكام فولاد باشه. حواسم به نقطه ي تسليم هست. از اون ور بوم نمي افتم ايشالا! هر چند خيلي استعدادش رو دارم :)
ارسال یک نظر