۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

نبايد نگريست

یک چشم اندر غم معشوق گریست
چشم دیگرم حسود بود و نگریست
 چون روز وصال آمد او را بستم
 گفتم نگریستی نباید نگریست


۶ نظر:

سامانتا گفت...

نخیر!عشقولانت اساسی زده بالا

Maanta گفت...

كي؟من؟ كجا؟كي؟چرا؟با كي؟ چيكار مي كردم؟!

مسلم گفت...

ای بسوزه پدر عشق!!

Maanta گفت...

به مسافر:
كافر همه را به كيش خود پندارد؟

مسلم گفت...

بابا مگه بده که عاشق بشی؟
خیلی هم خوبه؟
مائانتا عاشق! :دی
خیلی چیپ میشه نه!؟؟ :دی ی

Maanta گفت...

بچه بيا برو پي كارت! يه چي ميگم بهتا!!