زير دست دندانپزشك دراز كشيده ام . دكتر مي گويد بي حسي دندان نيش سخت تر و دردناك تر است. به حرفش اهميتي نمي دهم. آمپول را كه توي دهانم فرو مي كندئ مثل هميشه حواسم به شست پاي راست مي رود كه براي خودش بندري مي زند. آمپول تمام مي شود و من نمي فهمم سخت تر و دردناك تر يعني چه؟
هر چه دكتر عميق تر مي شود توي دهانم من ،بيش تر از اتاق فاصله مي گيرم. كارش كه تمام مي شود ،توي خانه دارم با مونا سر كامپيوتر بحث مي كنم. به اتاق و روي صندلي دندانپزشكي برمي گردم و چشم هايم را باز مي كنم. دكتر كارش تمام شده . مي گويد تا پاييز ديگر لازم نيست كه ببينمش.
موقع بيرون رفتن از اتاق مي گويد پاييز با شيريني بيا!! مي گويم ان شاء الله! و توي دل به اين فكر مي كنم كه كس ديگري هم روي كره زمين هست كه براي ازدواج كردن يا نكردنش بايد به دكتر دندانپزشكش هم جواب پس بدهد يا نه؟!
از مطب بيرون مي آيم. توي آينه ي آسانسور بي خيال دوربين مداربسته اش شروع مي كنم با آن دهان كجم شكلك در آوردن به تصوير كج تر توي آينه!!
بيرون ساختمان آفتاب هنوز هست ! عينكم را مي زنم و مي روم تا براي خودم دلستر با ني! بخرم. هيچ چيز مسخره تر از خوردن دلستر با ني با دهان كج نيست !
دكتر طبق معمول كه منتظر بي حسي مي شود از اتاق بيرون مي رودو آن قدر طولش مي دهد برگردد كه خوابم مي برد. نمي دانم چند وقت مي خوابم. چشمم را كه باز مي كنم دكتر هنوز نيامده. دهنم كج شده و نمي توانم درست حرف بزنم. سرم رابلند مي كنم و شروع مي كنم به صداكردن دكتر. اما چشمم كه به در مي افتد و مي بينم بسته است مي فهمم صداكردن فايده اي ندارد. ساعت را نگاه مي كنم. يك ربع است كه دكتر رفته. چند دقيقه ديگر مي گذرد و دكتر برمي گردد. دستكش هايش را دردستش مي كند و مي پرسد بي حس شده و با سر مي گويم بله. شروع مي كند به گفتن اين كه چرا يك ربع تمام غيبش زده و اينكه دكتر مطب بغلي هيچ وقت نيست و حالا كه آمده وقت را غنيمت دانسته كه درباره ي ماليات ساختمان صحبت كند. نمي دانم چرا فكر مي كند من اهميتي به دليل غيبتش مي دهم. عينكش را به چشم مي زند و بسم الله! تا بازو توي دهانم فرو مي رود. چشم هايم را مي بندم و باز به خواب مي روم.
صندلي دندانپزشكي هميشه بهترين جا براي فكر كردن و خيالبافي است. چند دقيقه اول را به تصويرسازي كاري كه دكتر دارد توي دهانم انجام مي دهد مي گذرد . بعد بي خيالش مي شوم.هر چه دكتر عميق تر مي شود توي دهانم من ،بيش تر از اتاق فاصله مي گيرم. كارش كه تمام مي شود ،توي خانه دارم با مونا سر كامپيوتر بحث مي كنم. به اتاق و روي صندلي دندانپزشكي برمي گردم و چشم هايم را باز مي كنم. دكتر كارش تمام شده . مي گويد تا پاييز ديگر لازم نيست كه ببينمش.
موقع بيرون رفتن از اتاق مي گويد پاييز با شيريني بيا!! مي گويم ان شاء الله! و توي دل به اين فكر مي كنم كه كس ديگري هم روي كره زمين هست كه براي ازدواج كردن يا نكردنش بايد به دكتر دندانپزشكش هم جواب پس بدهد يا نه؟!
از مطب بيرون مي آيم. توي آينه ي آسانسور بي خيال دوربين مداربسته اش شروع مي كنم با آن دهان كجم شكلك در آوردن به تصوير كج تر توي آينه!!
بيرون ساختمان آفتاب هنوز هست ! عينكم را مي زنم و مي روم تا براي خودم دلستر با ني! بخرم. هيچ چيز مسخره تر از خوردن دلستر با ني با دهان كج نيست !
۲ نظر:
ایشالا بزرگ شدی یادت میره! :دی
وا!چي يادم ميره؟ خيلي هم خوش مي گذره!
ارسال یک نظر