هفته ي ديگر هم " دموكراسي در روز روشن" را با دوستان خواهيم ديد!
و هم چنان منتظر " بدرود بغداد" مي باشيم.
و اين است سينماي ما!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
درباره من
- Maanta
- من زاده ي بهارم.همان هنگام كه طبيعت زاده مي شود. زندگي ام در بيست سالگي تمام شد و اكنون در وقت اضافه ام تا كي داور سوت پايان بازي را بزند
۱۱ نظر:
ای ول
این سینما رفتن خوبه....حال می ده
می بینم که تیرت به سنگ خورد!
واقعا خوبه
:D
البته من آخر داستان و می دونم. D:
ارزش دیدن داره! حتماً ببینین.
من طلاومس رو تو جشنواره ديدم. خاندان رو برده كه ببينن.
چه جالب:)
من هم 3شنبه رفتم طلا و مس رو دیدم . (البته با کلهم خاندان )
(قابل توجه سامانتا : بعد از چند سال بالاخره پدر رو هم راضی کردیم و با پدرجان راهی شدیمD: )
به مهسا:
خانوم يعني چي از اين جا براي مكالمات خانوادگي استفاده مي كنيد! آقا اين جا ملك شخصيه!اصلا چه معني داره؟
من معذرت می خوام .
آخه فکر می کنم سامانتا جان فقط وبلاگ شمارامی خواند و بس :)D:
به مهسا:
بابا شوخي كردم! اگه يه بار ديگه ببينم بياي اين جا و حرف هاي منو جدي بگيري ، جدي جدي باهات برخورد مي كنما! اين جا همه صاحبخونه هستن و هر كاري بخوان مي تونن بكنن.
البته به غير از بعضيا! :)
ولی شمام حرفای منو خیلی جدی گرفتیاااااا!!
D:
ديگه ديگه!
ارسال یک نظر