۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

مطلقا هيچي


دوست دارم هيچ كاري نكنم. مطلقا هيچ كاري
دوست دارم دست هامو بذارم كنار هم ، سرم رو خم كنم بذارم روشون ، پشت مونيتورم پناه بگيرم و هيچ كاري نكنم.
دوست دارم به صداي آروم فوت كردن فن گوش كنم و فكر كنم كه چه قدر هوا خنكه
دوست دارم به صداي خنده هاي بلند آقاي ف. گوش بدم و به اين فكر نكنم كه چقدر دوستش ندارم!
و گوش كنم به صداي تيز و نازدار خانم خ.
دوست دارم آقاي د. رو تصور كنم كه الان يحتمل داره تندتند با قدم هاي كوتاه پشت در اتاق قدم مي زنه و هر از چند گاهي نگاهي به ساعتش مي اندازه. و حتما كل كله اش از شدت استرس قرمز شده ، مثل هميشه. دوست دارم جلوتر برم و واكنشش رو موقعي كه پسركوچولوشو مي ذارن توي بغلش رو هم ببينم.
دوست دارم فكر نكنم به بوي غذايي كه داره از لاي درز پنجره مياد تو و شكم گرسنه ام رو آشوب مي كنه
دوست دارم گوش بدم به صداي تق تق كفش هاي آقاي خ. كه هر وقت از جلوياتاق رد مي شه من فكر مي كنم خانم ش. رد شده!
دوست دارم فكر كنم كه كمرم درد نمي كند و فقط كمي خودش را لوس كرده
دوست دارم پيشوازبروم و دلم براي باران هاو بوي خوب پاييز تنگ شود
دوست دارم
نه اصلا حتي نمي خوام دوست داشته باشم
فعلا در حال حاضر مي خواهم هيچ كاري نكنم ، مطلقا هيچ كاري
فقط سرم را بگذارم روي ميز و .....

هیچ نظری موجود نیست: