و بالاخره پاييز فرا مي رسد
با اولين بوي باران و ابرهايي كه روي خورشيد را مي پوشانند
خورشيد با آن پرتوهاي سوزان و هميشگي اش
پاييز مي آيد و
و محنت و رنج چند ماهه ي اين تابستان را با دانه دانه هاي بارانش
مي شويد از اين دل سوخته از هرم گرمامان
و باز گوش ها ميزبان خش خش برگ ها مي شوند
و قارقار كلاغ ها
و من باز خنده ام مي گيرد
كه چه طور به ماندن تابستان و گرما باورم شده بود!!
فقط كاش مي شد باز با هم بخوانيم :
"همشاگردي سلام ، همشاگردي سلام......"
۲ نظر:
آه باران...
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید...
ارسال یک نظر