۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

سيلندرها را بچرخانيد


عالي بود. واقعا عالي بود.
فيلمي كه ديشب ديدم را مي گويم.
فيلم
"13 Tzameti" از كارگرداني گرجي
فيلم فوق العاده اي بود كه بوي نو بودن از همه جايش شنيده مي شد. اين را وقتي بيشتر لمس مي كنيد كه چند وقتي غرق سينماي پر دنگ و فنگ و مصنوعي هاليوود بوده باشيد . توي اين فيلم همه چيز بدجور نو ، تازه ، و بهتر است بگويم دانشجويي بود. نه اين كه كارگردانش دانشجو بوده باشد يا چيزي مثل اين ( شايد هم باشد !) منظورم بيشتر به فضايي است كه كارهاي بچه هاي دانشجوي سينما دارند. نمي دانم چه تفاوت عمده اي است. فقط حسي است كه موقع ديدن فيلم هاي دانشجويي دارم. شايد مصنوعي نبودن تصاوير و بازي باشد ، شايد نوع دوربين باشد يا هر چيزي ديگري. به هرحال اين فيلم همان حس را داشت .
فضاي سياه و سفيد فيلم و سردي و خشونت فضا در مقابل تصوير بسته چهره ي مظلوم و مستاصل سباستين 22 ساله تضاد قشنگي را بوجود آورده بود . و پرداخت عالي صحنه هاي بازي كه حس تعليق و مرگ را در كل فضا پراكنده بود. فريادهاي مرد مسئول سن ، چهره ي تك تك بازيكنان ( به خصوص آن مرد چاق 200 كيلويي حضورش بدجور صحنه را قشنگ كرده بود با آن لباس خيس عرقش سنگيني و فشار فضا را ملموس تر كرده بود. ) و ان لامپ لعنتي آويزان از سقف باآن خطوط راه راه رويش كه انگار مرگ و زندگي ما هم به روشن شدن آن لامپ بستگي داشت.
لرزشي كه كل بدن سباستين را در بر گرفته بود ، نگاه مات و چهره ي بي حالتش و نگاه هاي بي حسي كه به اطراف مي انداخت بدجور مجبورمان مي كرد دل به حالش بسوزانيم .
و از همه ي تصاوير و بازي ها و هيجان و فيلمبرداري عالي و برش هاي به موقع و ..... كه بگذريم پايان غافلگيرانه و زيباي فيلم آه از نهادمان بلند ميكند و نفسي كه چند لحظه پيش به راحتي كشيده ايم توي گلويمان مي پرد!
امتياز اصلي فيلمنامه به نظرم اين باشد كه از اول تماشاچي را درگير مي كند و با حوادثي تسلسلي يك لحظه هم آن بيچاره را رها نمي گذارد و حتي به اندازه ي يك نفس راحت هم رحم نمي كند. و بعد از هر فرودي سريع برگ ديگري رو مي كند تا من تماشاچي مبادا يك لحظه چشمم را از فيلم برگردانم.

به هرحال بعد از مدت ها ، اين روزها مهمان فيلم هاي خوبي هستم. :)
راستي
اين سايت نوشته مي توانيد فيلم را رايگان دانلود كنيد. راست و دروغش پاي خودش. من كه امتحان نكردم!!

پ.ن. :
Friends بالاخره تمام شد . بدي اين سريال ها اين است كه باهاشان زندگي مي كني . آدم هايش برايت مهم مي شوند. برايت مهم مي شود كه جويي ، چندلر ، مونيكا ، راس ، ريچل و فيبي آخرش عاقبت به خير مي شوند يا نه و ناگهان وقتي به دي وي دي 56 كه مي رسي مي بيني تو مانده اي و شش تا كليد روي يك ميز و .....
دلم براي فرندز تنگ خواهد شد. بدجور به ديوانه بازي هايشان عادت كرده بودم. اما
چه كنيم كه رسم زندگي همين است

هیچ نظری موجود نیست: