۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

حراج


وقتي شروع مي كني به خودت را ديدن
به ديدن تمام و كمال خودت با تمام عيب ها ، نقص ها و نقاط ضعف
وقتي دست برمي داري از قضاوت تك تك كارها ، لحظه ها و تمام بودنت
وقتي ياد مي گيري دوست داشته باشي خودت را به علاوه ي همه ي آن كمبودها ، همه ي آن نقاط ضعف
وقتي مي پذيري كه تو اين هستي ، هميني كه هستي و هيچ عيبي ندارد اگر بهتر از ايني نيستي كه الان هستي
وقتي به آن درك مي رسي كه همه ي آن چيزهايي كه نيستي هم جزيي از بودنت است و بدون آن ها تو ديگر تو نيستي ، كس ديگري هستي
آن جا است كه ناگهان
آزاد مي شوي .
همه قيدها ، همه ي آن بندها كه اسيرت كرده بود ، به زمين بسته بودندت و مانع پروازت مي شدند همه به يكباره ناپديد مي شوند
و تو با هجومي از اعتماد به نفس و خود دوست داشتن روبرو مي شوي كه ...
و منفجر مي شوي
كريستالي مي شوي
اين ورت آن ورش پيدا!!!

چند ماهي است نمي دانم چه مرگم شده ، فقط مي دانم مرگ بدي است!
چند وقتي است درون خودم جا نمي شوم ، انگار دارم مي زنم بيرون !
حالم از من اين روزهايم به هم مي خورد
بايد كمي هايد شوم . مستر هايد و دكتر جكيلم يكي شده اند اين روزها
خوب نيست آدم اين قدر رو باشد
نه
خوب نيست آدم انقدر طوري باشد كه بقيه فكر كنند خيلي رو است
آدم خوب است پشت و رو داشته باشد. يك رويي بدجور ارزان مي كند آدم را
و من اين روزها خيلي ارزان شده ام . مفت مفت...!


پ.ن. :
تصوير مربوط به فيلم " Double life of Veronique" ساخته " كيشلوفسكي " است .

هیچ نظری موجود نیست: