۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

كلّا متشكريم.


فرصت نشد از تجربه ي ديدن بازي اسپانيا - آلمان در سينما پردس ملت بنويسم. همه اش تقصير بلاگ اسپات است كه پنج شنبه بالا نمي آمد و الان هم كه ديگر از سر ذوق افتاده ايم و نمي توانيم با جزييات بنويسيم!
ولي جايتان خالي خيلي تجربه ي باحالي بود. مخصوصا وقتي كه داشتيم از وسط پارك مي رفتيم سمت سينما و صداي بوق و ووزلاهاي ورژن ايراني از دور به گوش مي رسيد و من از ذوق داشتم مي مردم و مدام به اين مسيرهاي پيچ پيچي ورودي پشت سينما بدوبيراه مي گفتم كه اصل حمار را رعايت نكرده و كلي راه ما را دور كردند.
بيرون سالن روي دست و ساعد سمان پرچم آلمان كشيدم ( خائن!) و روي دست خودم پرچم اسپانيا. رويمان نشد روي صورتمان بكشيم!
تا برسيم به سالن صداي بوق ها و كل كل و صورت هاي رنگ شده و حسرت پرچم اسپانياي بقيه ما را كشت ! از بدشانسي ما ، پنج تا بليت براي يك سالن داشتيم و دوتا براي يك سالن ديگر كه دو آدم فروش "مونا" و " سمان" راهي سالن ديگر شدند و ما مانديم و خاله ي گرام و مستر م . پسرخاله ي گرام و مستر آ. و مستر ك.
باز جاي شكرش باقي است كه صندلي كناري من طرفدار آلمان بود و كمي كل كل برقرار بود و گرنه كه اغلب سالن اسپانيايي بودند و همه موافق خداييش كيفي ندارد!
بازي كه شروع شد ما تازه گرم شده بوديم. شروع كرديم به تشويق اسپانياي عزيز .
خداييش از اين ها بيش تر انتظار داشتم. به نسبت انتظار من ، سالن خيلي هم آروم بود. مخصوصا از آغاز نيمه يدوم جمعيت براي يك ربعي خوابشان برده بود و ما واقعا نگران سلامتي شان شديم و من مجبور بودم مدام فرياد بزنم كه اگه تشويق نمي كنيد بريد خونه هاتون و صداي خروپف در بياورم. _ خدا خير بدهد هر كس خاموش كردن چراغ هاي سالن سينما را اختراع كرد!! والّا آبرو برايمان نمي ماند!)
خلاصه حنجره مان پاره شد و كف دستمان مي سوخت بس كه جيغ و داد كرديم . بيشتر بر سر بقيه كه چرا شلوغ نمي كنند! پيرمردها! ( صدا از صندلي در آمد از مستر ك. و آ. هم در آمد. ايشان مدام مشغول خوردن پاستيل و لواشك بودند!!! لازم به ذكر است ايشان مدت ها قبل از رده ي سني الف و ب بيرون آمده اند.) :)
بهترين قسمتش آن جا بود كه داد زدم آلمان ضد فوتبال و ملت هم دم گرفتند. خداييش ليدرهاي ورزشگاه چه حالي مي كنند.
بدي اش اين بود كه مجبور بوديم " يوآكيم لو" عزيز را هو كنيم و از آن بدتر بايد براي " دل بوسكه" كف و سوت مي زديم!! 
خداراشكر كه اسپانيا بازي را برد و ما بعد از بازي بيرون سينما كلي با پرچم اسپانيا دور افتخار دييم و عكس گرفتيم و كيف كرديم.

بدم نمي آمد فينال را هم سينما مي ديدم اما شايد هم بعضي چيزها را بايد يك بار چشيد!

پ.ن. :
1- آخر بازي همه اختاپوس پل را تشويق مي كردند. " اختاپوس ، متشكريم!!"
2- امشب چه لذتي خواهد داشت بالابردن جام :) آخجون!
3- درباره ي ايده پخش بازي ها در سينما و اين ها بايد مفصل نوشت . فقط همين قدر بگويم كه نه تنها نظم سالن را خود تماشاگرها رعايت كردند بلكه حتي بعضي جاها از حد معمول هم بيش تر رعايت مي كردند.
و حيف است جوان هايي كه به اين سادگي راضي مي شوند را ناديده گرفت. خداييش هيچ تفريحي نداريم . چيزي به اين سادگي چه قدر حال همه رابهتر كرد .
كاش از اين ايده هاي ساده ي خوب بازهم به ذهنشان مي رسيد و اجرايي مي شد.
كلّا " بچه ها متشكريم".

۷ نظر:

ناشناس گفت...

من که نظری در مورد فوتبال و اینا ندارم اینجا کلا. فقط این همه راه اومدم یه سوال مهم کنم و برم.
یعنی راستش هرچی فکر کردم، نفهمیدم تو این جمله: "...حنجره مان پاره شد و كف دستمان مي سوخت بس كه جيغ و داد كرديم" اصولا کف دستا چه وظیفه ای داشتن !
الان بعد ناهاری، هضم غذایی که خوردم به حل شدن این مساله بستگی داره کاملا !!!

napadid گفت...

viva diego forlan

سمان اینا گفت...

شایان ذکر می باشد که
سالن ما تقریبا یک سوم سالن شما بود،یعنی جمعیت کلی کمتر....ما صندلی 1 و 2 بودیم یعنی یه طرفمون کلا کسی نبود...این یکی طرفمون یه پیرمرد با خوانواده، پشت سرمون 3 تا پیرمرد دیگه...(چرااین همه پیرمرد اومده بود اخه؟؟؟) ردیف جلو 2 3 تا دختر پسر که از لای چشمان کاملا بسته بازیو نگاه(چرت) می نمودند... منم که جرمانی، مونا هم اسپانیش. حتی ما دوتا هم هماهنگ نبودیم (جز کلوزاپ های ویا)...... تازه با اینکه شام نخورده بودیم، هیچی هم خوراکی نداشتیم ................ من فکر میکردم کلیره (clear) که ما چه سکریفایزی (sacrifies) نمودیم....

Maanta گفت...

به يك مهران:
بابا آدم با دستاش كف مي زنه ديگه!!! اما خداييش اين چه ربطي به هضم غذاي شما داشت؟!!

به ناپديد:
خوشم مياد حرف مرد يكيه :) ولي خداييش حقش بود بهترين بازيكن شه! پس بزن قدش!

به سمان:
يعني مي خواستم خفه تون كنم منو گذاشتين رفتين. خوشحالم كه همه دورو برتون پيرمرد بودن. نامرد بين دو نيمه اومدي مي گي سالن شما تركوندن. من تمام نيمه دوم داشتم حرص مي خوردم الان اونور چه خبره!

سمان اینا گفت...

می خواستم یکی تحریک شه بیاد اونور که ماشاا... همه سفت به صندلی چسبیدید..............الان که خوب فکر می کنم می بینم 5 تا پیرمرد اومده بود 5 هزارتا افراد دیگه..... سه نقطه(بیب) به این شانس واقعا

Maanta گفت...

به سمان: كي بي ادب؟ كي بياد اونور؟!! حالا خوبه دوروبر ما خوش تيپ نبود!!

ناشناس گفت...

1- آخه به عمل کف زدن اشاره نکرده بودی، فقط گفتی جیغ و داد !
2- آدم وقتی فکرش زیادی مشغول باشه، هضم غذاش بدرستی انجام نمیشه، اینو دکترا گفتن، به من چه؟