فيلم قشنگي بود. هر چند ديگر جزو قديمي ها به حساب مي آيد اما مانده ام كه چرا تا به حال اسمش را نشنيده بودم يا اگر هم شنيده بودم نديده بودمش
شاهكار نبود كه حالا بخواهم براي خيلي بازارگرمي كنم. اما خيلي چسبيد.انقدر كه صبر كنم هر چه زودتر عنوان بندي آخرش بيايد تا ببينم كارگردان و نويسنده چه كساني هستند.
" كارهايي كه مي شود در دنور كرد وقتي كه مرده باشي"!! ( چه ترجمه اي!) را مي گويم. فيلم خوبي است. فيلمي كه آخرش خوشحالي كه فيلم خوبي ديده اي بعد از مدت ها!
از آن داستان هايي كه عاشق قهرمانش مي شوي. قهرماني كه مدت هاست از مد افتاده. قهرماني كه مي خواهد مرد باشد اما در محاصره ي نامردها. كلي قيصر بازي در مي آورد از خودش!
يه جورهايي ردپايي از " ديويد ممت " و حتي " كوئنتين تارانتينو " رو مي شه در جاهايي از فيلم ديد. مخصوصا اون شخصيت " كريتيكال بيل" انگاري يكي از ديوونه هاي تارانتينوست كه پريده تو اين فيلم!
شخصيت اصلي كه مجبورم با عرض معذرت از مقدسات! ترجمه اش كنم " جيمي عليه السلام" ( Jimmy The Saint) بدجور آدم رو عاشق شخصيت خودش مي كنه. مي توني ببيني كه چه طور همه كار مي كنه تا دوستان قديمي اش رو نجات بده. چه طور پول قايقش رو كه آرزوي تمام عمرش بوده بين دوستاش تقسيم مي كنه تا بذارن و برن ( آخه كي تو دنور قايق داره؟ نقل ازفيلم)
يه جورهايي ردپايي از " ديويد ممت " و حتي " كوئنتين تارانتينو " رو مي شه در جاهايي از فيلم ديد. مخصوصا اون شخصيت " كريتيكال بيل" انگاري يكي از ديوونه هاي تارانتينوست كه پريده تو اين فيلم!
شخصيت اصلي كه مجبورم با عرض معذرت از مقدسات! ترجمه اش كنم " جيمي عليه السلام" ( Jimmy The Saint) بدجور آدم رو عاشق شخصيت خودش مي كنه. مي توني ببيني كه چه طور همه كار مي كنه تا دوستان قديمي اش رو نجات بده. چه طور پول قايقش رو كه آرزوي تمام عمرش بوده بين دوستاش تقسيم مي كنه تا بذارن و برن ( آخه كي تو دنور قايق داره؟ نقل ازفيلم)
هر چي مي خوايد بگيد من آدم زردي هستم اما صحنه ي انگشتر خريدنش براي داگني و بغض كردنش خيلي چسبيد.
اون صحنه اي كه برنارد رو كشت و نشست به گريه
اون جايي كه با عصبانيت يقه ي اون مرده كه "لوسيندا" رو اذيت كرده بود رو گرفته بود و كله اش رو مي كوبيد روي ميز چه قدر دل خنك كن بود.
اون "كريتيكال بيل" ديوونه كه همه چيز رو خراب كرد و اون جايي كه زد شكم طرف قاتله رو سوراخ كرد چه حالي داد . داد مي زد : من گودزيلام . تو ژاپني!!
و همه ي ريزه كاري هايي كه اندي گارسيا تونسته بود توي شخصيت " جاني عليه السلام" در بياره واقعا چسبيد
آخرش با همه ي تلخي اش ريتم عالي فيلم رو كامل مي كرد.
خلاصه اين كه بعد از مدت ها بالاخره دارم فيلم هايي مي بينم كه بهشون ميشه گفت سينما! فيلم هايي از جنس " Untouchable".
پي نوشت:
1- يه فيلم ديگه كه خيلي وقت پيش ديدم اما اگر مي خوايد مفهوم فيلم نامه رو لمس كنيد از دستش نديد : "Find me guilty " اثر " سيدني لومت "
2- عنوان مطلب يه جور رسم بود بين افراد گروه توي فيلم. يه چيزي مثل بزن قدش ! يه اصطلاحي كه از توي زندان گرفته بودنش. از اون جايي كه ملاقات كننده ها مي اومدن پشت شيشه براي بازديد. بعد دو طرف دستشونو مي ذاشتن رو شيشه و ...
3- دلم جدا براي چندتا فيلم حسابي تنگ شده بود. اين چند وقت همش فيلم هاي تين ايجري و هندي ديده بودم. اون وقت مي گن آدم چرا افسردگي مي گيره! والا!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر