۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

دبی 3

سلام
خب این هم از این. کلاس ها با بن بست روبرو شده. قضیه شده مثل کسی که می دونه داره سقوط می کنه اما کاری نمی شه کرد.
یه حرفی زدن , یه پولی دادن حالا عین چی توش موندن
دیشب با دکتر!! و مستر ع. رفتیم خرید . حالا بماند که من قبلش خرید بودم تا 9 و تا رسیدم هتل دکتر زنگ زد که ما انصار مال هستیم پاشو بیا شام. خلاصه زنگ زدیم تاکسی و نیم ساعت حرص خوردیم تا تاکسی اومد ] بعد خسته و کوفته رفتم انصار مالو خدا بگم این مردای اهل خرید رو چه کنه که خستگی ناپذیر می خریدن....
1 رفتیم شام. ولی چه شامی. جاتون خالی. و بعد هم دریا . چه آرامشی و 2 برگشتیم هتل. هر چند سر رها برگشت گشت ارشاد دبی داشت ماشینا رو چک می کرد!! این جا هم !!!!
صبح هم که به خاطر صبحانه مجبور شدم زود پاشم. الان هم که ساعت 4 است تو دفتر نشستم. همه دارن سر پول می جنگن و ما هم از گشنگی دارم می میرم .
آخجون به مستر ی. خودمون. گفت من تا 5 دقیقه دیگه با ماشین پایین هستم هر کی اومد اومد.
بگیر ما رو که اومدیم!!
بای

این بدترین نوع سفرنامه است که تو عمرم دیدم!

هیچ نظری موجود نیست: