۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

من پا مي خواهم


من پا مي خواهم . همپا مي خواهم. كسي را مي خواهم كه با من بيايد همه ي آن جاهايي كه بايد بروم. من خودم پر از بهانه ام براي نرفتن. كسي را مي خواهم كه بهانه هايم را مسخره كند . كه توي رودربايستي ببرتم جاهايي كه بايد بروم. دوستي كه ازش متنفر شوم كه مرا برده اما با همه ي اين ها ببرتم.
دوستان خوبي دارم اما همه شان مثل خودم پا نيستند، چهارپايه اند. چهارچنگولي زمين را چسبيده اند. از من هم حتي بهانه بيش تر دارند براي نرفتن به تمام جاهايي كه بايد بروم. حتي دوست پنج پايه هم دارم. با دندان هايش هم زمين را گرفته مبادا توي رودربايستي كسي برود جايي يك وقت.
من پا مي خواهم . همپا مي خواهم. بايد بروم. دارم كپك مي زنم از ركود و نرفتن. اما خودم چهارپايه ام. پا مي خواهم با رودربايستي لازم.
خيلي جاها هست كه بايد بروم....

۴ نظر:

مسلم گفت...

دیدی سلام ما رو هم برسون حتماً!

Maanta گفت...

به مسافر:
بابا تو هم كه چهارپايه اي چيپ!

سمان اینا گفت...

بايد امشب بروم./

بايد امشب چمداني را/
كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد، بردارم/
و به سمتي بروم/
كه درختان حماسي پيداست،/
رو به آن وسعت بي‌واژه كه همواره مرا مي‌خواند./


بايد امشب بروم./
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم/
حرفي از جنس زمان نشنيدم./
هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود./
كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد./
هيچ كسي زاغچه‌يي را سر يك مزرعه جدي نگرفت./
من به اندازه يك ابر دلم مي‌گيرد/
وقتي از پنجره مي‌بينم حوري/
- دختر بالغ همسايه -/
پاي كمياب‌‌ترين نارون روي زمين/
فقه مي‌خواند./

Maanta گفت...

به سمان:
به جاي اين كه پاشي بياي اين جا دو كيلومتر شعر بنويسيم پاشو بريم يه كاري بكنيم چهارپايه!