۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

دو خسرو در يك قلمرو

نمي شود كه عقل و دل را يكجا جمع كني.
نمي شود كه هر دوشان را راضي نگه داري. هميشه ي خدا يكيشان ناراضي خواهد بود. يكيشان بهانه خواهد گرفت. يكيشان پشتش را به قهر به تو خواهد كرد و در را پشت سرش به هم خواهد كوبيد.
نگو كه مي شود كه نمي شود. امتحان كرده ام ، بارها و بارها!
يا بايد به حرف دلت گوش كني يا عقلت.
اما از من به تو يك نصيحت تا دل چشمش كور نشده ، عقلت را به كار بگير .اما وقتي كه كار از كار گذشت و دلت كور شد! بي خيال عقل و حرف هايش شو كه فايده اي ندارد. عقل شايد كوتاه بيايد اما دل سرسخت تر از اين حرف هاست. محال است از حرفش كوتاه بيايد. پس بي خيال عقل شو و برو پي دلت. و اميدوار باش كه دل تو را به جايي ببرد كه عقلت هم اگر راضي نشد لااقل ناراضي هم نباشد.
اين از من به تو نصيحت...

۳ نظر:

ناپدید گفت...

سلام!
یه جمله ی قصار از حضرت ناپدید هست که میگه
عشق می تونه تا یه حدی اختلافات عقلانی بین دو نفر رو حل بکنه
ولی عقل هیچ وقت نمی تونه کمبود عشق رو جبران بکنه

مسافر گفت...

عاقلان مرکز پرگار وجودند ولی/
عشق داند که در این دایره سرگردانند

مهسا گفت...

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود
گاهی نمی شود نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدای گدایی و بخت یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود