۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

قبول باشه


يالاخره افطاري ديشب هم برگزار شد. با يه سري از همكارا رفتيم جاتون خالي باغ بهشت - رستوران زعفران
بگذريم كه افطاري مزخرفي بود برعكس شامش و كلي هم پياده شديم! (هنوز يادم مي افته جگرم كباب مي شه!)
مهم اينه كه محض رضاي خدا يك جمله ، فقط يه جمله نگفتيم كه غيبت نباشه!
بعد از اون همه زحمت و ترك و .... با اوردوز ديشب ، تا مدت ها بايد از خجالت بميرم. آخه بابا غيبت يه ذره ، دو ذره نه سه ساعت تمام!!!

هیچ نظری موجود نیست: