۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

بالاخره


دلم مي خواست اين نوشته را امروز اين طور مي نوشتم :
" سلاااااااااااااام
ديروز روز خوبي بود
نه روز محشري بود
همه چيز خوب بود ، نشسته بوديم براي خودمان تلويزيون مي ديديم كه صدايي به گوشمان خورد
صداي اذان بود انگار
اما چه بي موقع
.
.
.
و بالاخره ديديمش
ايستاده بود يله زده بود به كعبه وبراي خودش لبخند مي زد
.
.
.
و خلاصه هركس به هركس مي رسيد
مي گفت : ديدي بالاخره ظهور كرد؟
.
.
. "

دلم مي خواست امروز اين مطلب را بنويسم
اما .........



پ.ن. :
مهدي جان
تولدت با تاخير مبارك
اميدوارم موقع فوت كردن شمع ها آرزوي ظهورت را كرده باشي

ما همه منتظريم ببينيم آخرش چه مي شود
تكليف ما را روشن كن

هیچ نظری موجود نیست: