۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

كاش نامه

الان نمي دانم كه مي خواهم چي بنويسم. يعني در واقع اصلا نمي دانم كه چه حسي دارم يا چي. اصلا در واقع الان هيچ چيز نمي دانم.
يعني حتي نمي دانم كه اين پست را پابليش خواهم كرد يا نه!
الان فقط مي نويسم چون چند دقيقه اي است كه دارم فكر مي كنم چه كار كنم و ايده اي به ذهنم نمي رسد. نه اين كه كاري نداشته باشم.اتفاقا كار دارم . زياد هم دارم. اما دلم نمي خواهد كاري بكنم.
چيزي هم دلم نمي خواهد بخورم.
حتي دلم نمي خواهد اين جا نشسته باشم.
دلم مي خواست امروز پنج روز ديگر بود.
بله درسته دلم همين را مي خواهد. اين كه پنج روز ديگر باشد و من ديروزش گفته باشم "نه" و تمام.
يا نه ! شايد هم دلم مي خواهد پنج روز پيش باشد
آره پنج روز پيش باشد و من هنوز در آن نمايشگاه لعنتي روي آن صندلي بار سياه رنگ نشسته باشم و همين طور كه تاب مي خورم آن دختر بيايد و سوالش را بپرسد و من در جواب سوالش بگويم نه!!!
آره ، اين بهتر است.
اگر پنج روز پيش باشدومن بگويم نه! آن وقت مجبور نيستم پنج روز بعدش اين جا بنشينم و حرص بخورم و بزنم توي سر خودم كه حالا چه طور بگويم :نه!
يك "نه" ناقابل لعنتي اما به موقع چه كارها كه نمي تواند بكند! بايد آن موقع مي دانستم كه دخترك بعد ا ز"نه" من چه خواهد گفت. بايد مي دانستم.
البته نه اين كه ندانم . آن قدرها هم خنگ نيستم. اما اين حس فضولي لعنتي. اين نياز به دانستن. به تاييد دانسته ها . اين حس لعنتي بدجور عقلم را زايل كرد.
دختره  ي لعنتي ، كاش هيچ وقت نمي آمدي طرف غرفه ي ما. كاش من اصلا نمايشگاه نمي آمدم. كاش اصلا غرفه ي ما سالن ديگري بود. كاش امسال شعبه ي ايران در نمايشگاه شركت مي كرد نه اروپا!
كاش ، كاش ، كاش
همه ي اين كاش مي توانستند نباشند اگر من لعنتي اين قدر فضول نبودم و اگر آن همه دوست و رفيق لعنتي دور و برم را نمي گرفتند و جوگيرم نمي كردند.
اگر فقط "ث" دهانش را بسته بود. اگر "ب" اظهار نظر نمي كرد. اگربه "س" و "س" زنگ نمي زدم. اگر "م" آن حرف ها رانمي زد. اگر "ه" آن طور ذوق نمي كرد.
اصلا همه ي اين ها به درك. كاش به خاطر ديروز از رو مي رفت


خدايا. اين دو راهي لعنتي را هر چه زودتر يك راهه كن تو را به جان هر كس كه دوست تر داري.
آمين

۲ نظر:

امير گفت...

اين مدت كه شما و چند تا ديگه از دوستان نبوديد سخت گذشت. خوشحالم كه برگشتيد. راستي به shell گفتي نه؟ اگه ميگفتي آره از دست اين شركت و وراجي هاي رئيست راحت ميشدي ها!

Maanta گفت...

ممنون امير خان!
بعدشم مگه عقلم كمه به شل بگم "نه"!!! ماجرا خيلي مزخرف تر از اين حرف هاست!