۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

اين جا شعرت مي آيد



اين جا وقتي بهار هست ، اين جا وقتي گنجشكگي كه نمي بينيش اين طور از ته حنجره آواز مي خواند ، اين جا وقتي سكوت هست ، اين جا وقتي كمي كه سرت را بچرخاني ، سبزي روشن برگ ها را مي بيني. اين جا وقتي تنها هستي ، اين جا وقتي موسيقي را مهمان گوش هايت مي كني ، اين جا وقتي رايحه عطر به مشامت مي رسد ، اين جا وقتي طعم شيريني را زير زبانت مي چشي  ، اين جا وقتي نسيم از پشت سر روي شانه ات مي زند ، اين جا وقتي مي داني كه همه چيز خوب است ، اين جا وقتي نفس عميق مي كشي ، اين جا وقتي چشم هاي خسته ات را مي مالي ، اين جا وقتي لبخند مي نشاني روي لب هايت
اين جا وقتي آرامي
و عاشق
شاعر مي شوي
اصلا همين طور بي دليل شعرت مي آيد

۵ نظر:

مهسا گفت...

"این جا" کجاست؟؟؟؟؟؟

امير گفت...

عجب اسباب كشي با صفايي شد. اينجا حياط شركته؟ D:

Maanta گفت...

اين جا همين جاست ديگه!
اين جا رو مي گم...

به امير :
تازه اين جا حياط پشتي شه! اگه حياط اصلي رو ببيني چي مي گي؟!!!

مسلم گفت...

کوفتت بشه ! :D

Maanta گفت...

به مسافر:
خودت كوفتت شه چيپ! اين رو هم نمي توني به ما ببيني؟!