۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه
اخراجيها را اخراج كنيد
۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه
مهملات يك بي جنبه
* اين روزها سرم بدجور شلوغ است . واحد جديدي راه اندازي شده و مسئوليتش افتاده گردن من! اين مستر ز. هم كه كوتاه نمياد. روزي N تا نامه و ايميل مي زنه. خفه كرده مارو!
۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه
توهم توطئه
۱۳۸۸ تیر ۲, سهشنبه
بانو
۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه
گره اي كه كور شد
۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه
خورشيدي براي تو
ياد روزهاي اول افتاد . آن روزها كه از ديدن آن همه چوب خط و شمع نيم سوخته و قطرات اشك و ... دلش گرفته بود
۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه
اين روزها مرا جدي نگير
بچه اي هنوز
چند روزي است بلاگ ها را كه مي گردم جز آه و ناله هيچ چيزي نمي بينم. نمي فهمم اين همه ناله و نااميدي براي چيست؟
۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سهشنبه
پشت ديوار مه
حالم خيلي بد است
بگذار زندگي كنم
خدا لعنتت كند سياست كه نمي گذاري زندگي كنيم. مزه ها را گس كرده اي
۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه
داور را خريدند
دهنم بسته است! چه مي توانم بگويم؟
۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه
رنگ رنگ تا پيروزي
ديروز يكي از بدترين روزهاي عمرم بود. يكي از سخت ترين ها
۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سهشنبه
راي من ، چشمان براق و درشت تو
پسربچه با آن موهاي فرفري بلندش كه خبر از آغاز تعطيلات تابستاني مي داد ، با آن چشم هاي درشت و درخشانش ايستاده بود و به همهمه چشم دوخته بود. به مچ دست راستش پرچم ايراني بسته بود.
سرراهي
۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه
تماس
وقتي در طي دو هفته و بعد از صد بار تماس ، از ميان " شماره مورد نظر در شبكه موجود نمي باشد " ، " دسترسي به مشترك مورد نظر امكان پذير نمي باشد "، " No Response" و .... " Call Waiting " نزديك ترين جواب به نتيجه باشد كه آن هم مثل باقي دفعات كه شنيدن صداي بوق اتصال به بوق اشغال ختم مي شود به سنگ بخورد! شما هم مثل من ديوانه مي شويد! نمي شويد؟
يا من اسمه دواء
يك سندرومي هست كه مدت هاست به جانم افتاده. به نظرم اصلا به دنيا كه آمدم مبتلا بودم! شايد هم سندروم نباشد . اختلال ژنتيكي هم مي تواند باشد.هر چه كه هست بعضي مواقع بدجور عود مي كند! و لي از حق هم نبايد بگذرم به من كه خوش مي گذرد. يعني اگر نبود زندگي ام خيلي كسالت بار مي شد
۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه
بدون هيچ دردي
چند روزي است كه درد دارم.
يك درد لعنتي. اين جا توي شكمم . درد توي شكمم شروع مي شود بعد همين طور رشد مي كند و رشد مي كند. بزرگ مي شود انگار. پنجه هايش را حس مي كنم كه بر درونم مي كشد. اگر مي توانستم درونم را ببينم مطمئنم كه خراش هاي ناخن هاي بلند و چركش را مي ديدم. خراش هايي كه ازشان خون مي چكد.خوني سياه و چرك . درد مي پيچد و مي پيچد. مثل گردابي چنين هايل تمام وجودم را به درون خودش مي كشد. مثل سياه چاله ي تاريكي كه با تمام نيرو وجودم را مي مكد.
جريان خونم متوقف مي شود. مي ماند. مي ايستد. همان جا كه هست خشكش مي زند. گلبول ها بلاتكليف در جا مي مانند.
در خود مچاله مي شوم. نفسم حبس مي شود. مي توانم نفس بكشم اما نمي خواهم .نمي خواهم نفس بكشم. هر نفسي كه مي كشم مثل بادي است كه به آتش دردم وزيده باشد. درد را شعله ور مي كند.
درد به ديواره ي مري چنگ مي زند و خودش را بالا مي كشد. دارم از هم مي پاشم. از درون
درد بالا مي آيد ، بالاتر. راه تنفس را مي بندد. دهانم را باز مي كنم. فرياد مي زنم بلندتر و بلندتر. مي خواهم با فرياد درد را تف كنم.درد لعنتي را.درد اما سر جايش مي ماند. فرياد مي زنم . صدايي نمي شنوم. فريادم بي صداست يا گوشهايم نمي شنوند؟
درد همين طور بالا مي رود . به چشم ها مي رسد. چشم ها به بيرون فشار مي آورند. مي خواهند از حدقه بيرون بزنند. اشك هايم روان مي شوند. چشم ها تار مي شوند. اما اشك هم آتش درد را خاموش نمي كند. نفتي است بر شعله ها. همه جا تاريك مي شود. سياهي مطق
درد به مغز سرم مي رسد. صداي تركيدن سلول هاي خاكستري توي گوشم پيچيده. درد به نهايت رسيده. از اين بيشتر امكان ندارد.
به خودم مي پيچم. بر صورتم چنگ مي زنم. موهاي سرم را دسته دسته مي كنم. سرم را تكان مي دهم، تكان مي دهم شايد درد لعنتي آرام بگيرد اما ......
ناگهان همه چيز تمام مي شود.سكوت همه جا را مي گيرد. درد مي رود به همان سرعت كه آمده بود. رشد كرده بود.درونم را غصب كرده بود. به همان سرعت عقب مي كشد. مي ميرد. پنجه عقب مي كشد
چشم ها دوباره روشن مي شوند. خون دوباره به جريان مي افتد. اكسيژن به شش ها هجوم مي آورد
از فشار سكوت ، آرامش ، بي دردي به زمين مي افتم. آرام و سبك. صورتم نرمي خاك را حس مي كند. سرم چند باري خاك را لمس مي كند و بعد آرام مي گيرد
خسته از درد لبخند مي زنم. مي خواهم همين جا بمانم. آرامو خسته اين بي دردي را جشن بگيرم. اما آرام و سبك بلند مي شوم. نفس عميقي مي كشم. نگاهي به خود سنگين و بي حركتم بر خاك مي كنم و
مي روم. با قدم هاي آرام دور مي شوم. مي روم به سوي نور. به سوي روشنايي
دردي آرام در دلم مي پيچد. از همين الان دلم براي خودم تنگ شده. خودي كه آن جا ، دورتر روي خاك آرام گرفته. اما بر نمي گردم. به جلو خيره مي شوم به مركز نور و وارد نور مي شوم.......... آرام و سبك
بدون هيچ دردي