پسربچه با آن موهاي فرفري بلندش كه خبر از آغاز تعطيلات تابستاني مي داد ، با آن چشم هاي درشت و درخشانش ايستاده بود و به همهمه چشم دوخته بود. به مچ دست راستش پرچم ايراني بسته بود.
زن جلو رفت و گفت : " پسرم ، اين پرچم كه به مچت بسته اي اين روزها نشانه ي طرفداران احمدي نژاد است . بازش كن و بعدا هر چه قدر خواستي پرچم ايران به دستت ببند."
پسرك با آن چشمان درشت و براقش نگاهي به زن انداخت و با خنده گفت : " خب من هم طرفدار احمدي نژاد هستم ديگر" و به سمت همهمه دويد . همهمه دور ستاد انتخاباتي ميرحسين بود. به سرعت يكي از پوسترهاي ميرحسين را برداشت و دوان دوان به سمت كوچه دويد. زن صدايش كرد و گفت :"مگر تو طرفدار احمدي نژاد نبودي؟ پوستر ميرحسين مي خواهي چه كار؟"
پسرك با آن چشمان درشت و براقش ،همان طور كه به راهش ادامه مي داد بلند گفت :" پوستر را براي دوستم مي خواهم . دوستم طرفدار ميرحسين است..."
و در كوچه ناپديد شد.
سياست دنياي كثيفي است و خدا كند چشمان درشت و براق هيچ كدام از بچه هايمان در اين غوغاي بر سر قدرت كدر نشود. كودكان تنها چيز سبز و دولت اميد اين روزهاي سياه و بي همه چيز اين روزها هستند. من به كودكان راي مي دهم. به همان پسرك با چشماني درشت و براق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر