۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

پشت ديوار مه


حالم خيلي بد است
شايد چند روز رفتم مرخصي
مدت ها بود آسمانم آفتابي بود
داشتم فراموش مي كردم مي شود كه آدم فردا را تيره تر از امروز ببيند.
هر چه شود ديگر مهم نيست. هيچ كدام خوب نخواهد بود.
اگر شما پشت اين مه ، آسمان آبي مي بينيد خوش به حالتان .
من تاريكي بيشتر مي بينم.
تمام شد. ديگر هرگز فردايم بهتر از امروز نخواهد بود
باختيم ، همه مان . اين بار باختيم.
و بدتر اين كه جام ، حذفي بود ....



پ.ن. :
چند وقت پيش فيلمي از تلويزيون پخش شد. حشرات غول پيكري كل شهر را گرفته بودند. هوا هم مه بود ، آتشفشان شده بود يا ... درست يادم نيست. مهم پايان فيلم است. چند شخصيت اول فيلم با هزار زحمت ماشيني پيدا مي كنند و به سمت خروجي شهر مي روند تا شايد از شهر فرار كنند و به شهرهاي ديگر كه در امان هستند برسند اما هر چه مي روند مه تمام نمي شود ، بنزين ماشينشان تمام مي شود . حشره ها هم محاصره شان مي كنند. چاره اي نمي ماند جز خود كشي. چهار گلوله براي پنج نفر ( شايد هم سه تا براي چهار نفر!) . به هر حال يكي همه را مي كشد . و خودش در ماشين را باز مي كند و پياده مي شود .......
اين روزها مه تمام نمي شود و بنزين ماشين هم دارد تمام مي شود. من اين جا ايستاده ام اين روزها .....

هیچ نظری موجود نیست: